گنجور

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - در مدح امام امیر المؤمنین علی بن ابطالب علیه السلام

 

ای سوده بر در تو جبین مه، سر آفتاب؛

ناز تو هم بماه رسد هم بر آفتاب

در صحن باغ سروی و، برطرف بام ماه؛

در انجمن چراغی و، در منظر آفتاب

زان خط نشانه یی است، بهر شهر غالیه ؛

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح بطلمیوس زمان میرزا محمد نصیر طبیب

 

ای داده نخل قد تو بر، ماه و آفتاب

و افگند سایه خد تو بر ماه و آفتاب

بویی چو بوی تو، نه مگر مشک و غالیه؛

رویی چو روی تو، نه، مگر ماه و آفتاب!

مالد بخاک راه تو رو، عنبر و عبیر

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - هو القصیده در مدح محمد زمان خان بیگدلی

 

گفتا سحر غلام که: زین کرده یار اسب

اینک ز شهر راند برون شهریار اسب

افتادم از پیش، که عنان گیرمش ز ناز

نگذارد افگند بسر من گذار اسب

گویی بباغ و راغ کشیدی دلش که صبح

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - هو القصیده در مدح علی بن ابی طالب علیه السلام

 

از دست من کشید گه عهد یار دست

بر هیچ کس نیافت چو من روزگار دست

گفتم: بیار دست، که بندیم عهد نو

بد عهد بین، نداد بدستم ز عار دست

دست ردم بسینه نهاد، آنکه شد قرار

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - وله قصیده

 

شاها ز کاسه ی سر دشمن، شراب خواه؛

وز بانگ کوس فتح، نوای رباب خواه

چون شاهباز، از پر کبکان اتاقه زن

چون شرزه شیر، از دل گوران کباب خواه

از لعل، آنکه آب ز مینای خضر ریخت؛

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

آمد سحر به پرسش من یار با رقیب

یا من زرشک جان دهم امروز، یا رقیب

از خون من که کشته شدم، پیش از او گرفت

ز آن پیشتر که کشته شود خونبها رقیب!

ای بیوفا، بس است جفا از خدا بترس

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

از بس دل امشبم ز تو نامهربان پر است

از گریه میکنم تهی و همچنان پر است

رحمی بدامن تهی ام کن، خدای را؛

اکنون که دامنت ز گل ای باغبان پر است!

ای صید کش، تهی شد اگر یک قفس تو را؛

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

افغان که رفت جانم و جانانم آرزوست

دردا که کشت دردم و درمانم آرزوست

من تنگدل ز کنج قفس نیستم، ولی

یک ناله در میان گلستانم آرزوست

من قابل ملازمت محرمان نیم

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

این ترک تیغ بسته ی بازو گشاده کیست؟!

تاراج عمر می کند، این ترک زاده کیست؟!

گر نیست در هلاک منش ایستادگی

پس وقت مرگ بر سرم این ایستاده کیست؟!

گر نیست قصد قتل منش از خدنگ جور

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

دوشم بپرسش آمد و تا لب گشود رفت

دردا که دیر آمد و، افغان که زود رفت

چون شاخ گل، بپهلوی من تا نشست، خاست؛

چون ماه نو، بدیده ی من تا نمود رفت!

بختم که سر ز خواب برآورده بود، خفت؛

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

ز آن سویش ای نسیم صبا می‌فرستمت

کآری خبر، وگرنه چرا می‌فرستمت؟!

دردم نکشته، زود رسان آنچه از طبیب؛

بیمارم و برای دوا می‌فرستمت!

ای مرغ دل، مباد شوی مبتلا، که من

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

گیرم بعجز دامنت و جان سپارمت

شاید که گامی از پی نعش خود آرمت

گر کشته رشکم، امشب از آن کو نمی روم

کز دل نیایدم برقیبان گذارمت

هر حرف گفتمت، ز رقیبان شنفتم آه؛

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

از سینه دل رمید و بزلف تو رام ماند

مرغ از قفس پرید و گرفتار دام ماند

می گفتمش غم دل و، عمدا نکرد گوش؛

تا غیر آمد و، سخنم ناتمام ماند!

از ساقی سپهر فغان، کز جفای او

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

اهل وفا، به آرزوی دل نمی‌رسند؛

زین نخل‌ها فغان که به حاصل نمی‌رسند

ای میر کاروان، به شتابی که می‌روی

واماندگان راه به منزل نمی‌رسند

آن کشتگان که جرم محبت نداشتند

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

دوشم، به اهل بزم سر گفتگو نبود

من در خمار بودم و، می در سبو نبود

پرسید: در دل تو ندانم چه آرزوست؟!

غافل که در دلم بجز این آرزو نبود!

جرم سگ تو نیست، گرت شب نبرد خواب

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

ایزد سرشته هر دل از آب و گل دگر

باشد مرا دل دگر، او را دل دگر

دارم شب وصال تو، حسرت بروز هجر

جز رشک نیست وصل تو را حاصل دگر

لیلی، اگر بجای دگر رفت محملش

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

یک قطره خون، ز تیغ بتان وام کرده‌ام؛

در سینه جای داده دلش نام کرده‌ام!

رشکم کشد، که می‌شنوم صبح از رقیب

درد دلی که شب به تو پیغام کرده‌ام

صیاد اگر ز رحم مرا کشته، دور نیست؛

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

آه از دمی که روز جزا گریه سر کنم

گریان در آن میانه برویت نظر کنم

تو فکر من نداری و، من غیر فکر تو؛

آن فرصتم مباد که فکر دگر کنم

آسان بود که بر سر رحم آرمت، ولی

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

دی، رشته‌ای به گردنم آن شاه مهوشان

افگند و برد چون سگم از پی کشان‌کشان

حسرت برد رقیب به وصلم، خدای را

یک جرعه زان میم که چشاندی به وی چشان

راهم به دیر و کعبه فتاد و نیافتم

[...]

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

تو خسروی و، من سگت ای شاه خسروان

هر جا روی تو، آیمت از پی دوان دوان

شب تار و، راهزن بکمین، راه پرخطر؛

غافل ز کاروان مشو، ای میر کاروان

افراسیاب عقل، گریزد بغار عجز؛

[...]

آذر بیگدلی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode