گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۱

 

ماییم درد پرور دنیای بی وفا

با درد کرده خوشده مستغنی از دوا

هرگز نکرده درد دل اظهار ما طلب

هر جا که دیده خط زده بر نسخه شفا

مطلق وفا ندیده ز ابنای روزگار

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۳۰

 

یا من علت بتربته رتبه النجف

تو در شاهواری و خاک نجف صدف

بدرالدجا تویی ز طلوع و غروب تو

بطحا گرفته نور نجف یافته شرف

گر دید بهر خاطرت از دیده آفتاب

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۴۴

 

بگشاده گوش تجربه و چشم امتحان

کردم چو عزم سیر درین تیره خاکدان

در ابتدای حال بباغی رهم فتاد

دیدم درو عجایب بیحد و بی کران

از جمله دیدم این که یکی باغبان پیر

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۴۶

 

در آرزوی ناوک او مردم ای کمان

سستی مکن بسویم ازو ناوکی رسان

در جان من همیشه خیال خدنگ او

مانند آن الف که بود در میان جان

ای چشم و غمزه ات زده صد ناوک جفا

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۴۷

 

ای دل کدام قوم بملکی در آمده

کان قوم را همیشه نتیجه سر آمده

گه مرده گاه زنده شده هر یکی ازان

هر دم چو اهل سحر برنگی بر آمده

فردی ازان میان کم و فردی زیاد نه

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

ای ذکر ذوق بخش تو زیب زبان ما

بی ذکر تو مباد زبان در دهان ما

از سکه سعادت توفیق فیض تست

رایج بهر معامله نقد روان ما

آید ز ما همیشه خطا از تو مغفرت

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

ای بسته دانش تو زبان سوآل ما

ناکرده شرح ، پیشِ تو معلوم حالِ ما

شام و سحر تصور آثار صنع تست

نقش نگار خانه خواب و خیال ما

درک حقیقت تو محالست بر خیال

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

خاک در تو کحل بصر کرده ایم ما

وز هر که جز تو قطع نظر کرده ایم ما

ما را چه باک در ره عشق تو از رقیب

تدبیر او بآه سحر کرده ایم ما

خم گشته ایم تا نرباید ز ما فلک

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

روزی که پیش خویش نبینم حبیب را

دارم هزار شوق که بینم رقیب را

در پیش گل مشاهده خار می کند

چون رشک مضطرب نکند عندلیب را

دانسته ام که عارضه عشق بی دواست

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

تا بوده ایم همدم غم بوده ایم ما

غم را ملازم همه دم بوده ایم ما

غم را ز من نبوده جدایی مرا ز غم

هر جا که بوده ایم بهم بوده ایم ما

پیش از وجود با غم لعل تو عمرها

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

ای آنکه آفت دل و جان و تنی مرا

من دوستم ترا تو چرا دشمنی مرا

ای جان چه شود زانکه کنم میل زیستنی

چون مهربان نه تو که جان منی مرا

یوسف قرار قیمت خویش از زمانه یافت

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

چون شمع سوخت آتش محنت تن مرا

غم پاره پاره ساخت دل روشن مرا

بر من بسوخت در غم عشقت دل رقیب

شادم که غم بسوخت دل دشمن مرا

واجب شد اجتناب من از ماه پیکران

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

تندست یار و بی سببی می کند غضب

دارد غضب همیشه بعشاق زین سبب

مطلوب را چو نیست مقام معینی

هرگز نمی رسد بنهایت ره طلب

معلوم می شود که ندارد مذاق عشق

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

قرآن صفات جاه و جلال محمد است

احکام شرع شرح کمال محمد است

اخبار انبیا که سراسر شنیده

یک یک بیان حسن خصال محمد است

آن کاف و نون که اصل وجودست خلق را

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

جانم در آن آرزوی وصال محمد است

چشمم در انتظار جمال محمد است

قدم خمیده چون فلک از جور دور نیست

از شوق روی ماه مثال محمد است

جسمم ضعیف چون مه نو نیست از فلک

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

عمر دراز من که پریشان گذشته است

در آرزوی گیسوی جانان گذشته است

ذوق وصال اگر نشناسیم دور نیست

اوقات ما همیشه به هجران گذشته است

داریم آتشی ز تو در دل که سوختست

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

ای دل بسی ز محنت هجران نمانده است

خوش باش کین معامله چندان نمانده است

جان را ز بیم هجر بجانان سپرده ام

هجری میانه من و جانان نمانده است

از اشک چشم تر زده آبی بر آتشم

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

در هجر یار حال دل زار مشکل است

زین حال واقف ار نشود یار مشکل است

آسان بوصل یار رسیدن توان ولی

در وصل یار دیدن اغیار مشکل است

طعن است بر من از همه سو کار دشمنان

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

از جان بدود دل غم خالت برون نرفت

وز دیده این سواد بسیلاب خون نرفت

از چاک سینه ام بدرون سر نهاد اشک

وز سینه ام حرارت سوز درون نرفت

از حسن الفتیست که گر رفت کوهکن

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

دل الفت تمام بآن خاک در گرفت

خوش صحبتی میان دو افتاد در گرفت

خونابه نیست بر مژه ام آتش دل است

کز چاک سینه سر زد و در چشم تر گرفت

چون من بسیست باده کش بزم عشق لیک

[...]

فضولی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode