گنجور

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

ما را دگر زیار؛ تمنا نمانده است

چون طاقت تغافل بیجا نمانده است

دوران نگر که ساغر عیشم دهد کنون

کافتاده است شیشه وصهبا نمانده است

در راه عشق بسکه بپای دلم شکست

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

دیگر دلم خدنگ جفا رانشان شدست

جرمی ز من مگر بتو خاطرنشان شدست؟

بی وعده آمدی که زشادی شوم هلاک

دل در گمان که یار بمن مهربان شدست

پاکست دامنش ولی از اختلاط غیر

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

برگیر مهر از آنکه بکام دل تو نیست

برکن دل از کسی که دلش مایل تو نیست

تا چند گوئیم که بخوبان مبند دل

ناصح ترا چکار، دل من دل تو نیست

دادی نویدی وصلم و خرسند نیستم

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

هر دم بگوشه ای ز خیالت وطن گرفت

عشق تو اختیار دل از دست من گرفت

گفتم ز سیر باغ گشاید مگر دلم

گل بی تو خوش نبود دلم در چمن گرفت

در بزم روزگار بسان سبوی می

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

ما را که با تو غیر وفا در میانه نیست

بی جرم می کشی تو و هیچت بهانه نیست

از دل کدام شب که مرا خون روانه نیست

باشم شهید عشق وجزاینم نشانه نیست

شادم زبی تعلقی خود که در چمن

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

صیاد را نگر که چه بیداد می‌کند

نه می‌کشد مرا ونه آزاد می‌کند

بنگر که یار خاطر ما شاد می‌کند

با غیر هم‌نشین و مرا یاد می‌کند

مرغ دلم که این همه فریاد می‌کند

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

روزی که دور از برم آن خوشخرام شد

من بودم و تحملی اما تمام شد

اینست اگر فراغت آزادگان باغ

آسوده طایری که گرفتار دام شد

زین باده ای که گشته ازو خون غم حلال

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

از خشم و کین نگاه تو کارم بجان رسد

گرنه تلافیی زنگاه نهان رسد

کم کن جفا که پیش تو حرف شکایتم

ترسم که رفته رفته زدل بر زبان رسد

در قتل ما که حسریتان شهادتیم

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

دل سوخت از شتاب و به دلبر نمی‌رسد

این تشنه‌لب دریغ به کوثر نمی‌رسد

اشکم به دیده کی رسد از گرمی جگر

از شیشه این شراب به ساغر نمی‌رسد

در پیش ما که بی‌سروسامان عالمیم

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

از دیده ام فکندی وهنگام آن نبود

کردی جدائی از من و شرط آنچنان نبود

ما را شبی بکوی تو ماندن گمان نبود

چندان گمان بحوصله آسمان نبود

کشتی نهانم و بتو ترسم گمان برند

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

گفتی که با دلت غم هجران چه می‌کند

باد خزان ببین به گلستان چه می‌کند

منعم کنی ز گریه خونین و با دلم

آگه نیی که کاوش مژگان چه می‌کند

از دامن وصال تو دستی که کوته است

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

گو روزگار هرچه تواند به ما کند

ما و تو را مباد که از هم جدا کند

مرغ شکسته بالم و صیاد بی‌وفا

ترسم به این بهانه ز دامم رها کند

آزار ما بسست، که خود را بخون کشد

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

آنان که در طلب به پی دل نمی‌رسند

صد سال اگر روند به منزل نمی‌رسند

این ظلم دیگر است که صیادپیشگان

یک بار بر جراحت بسمل نمی‌رسند

در حیرتم که قافله اشک و آه من

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

فریاد من به چرخ نه هردم نمی‌رسد

عیسی‌دمی چه سود به دردم نمی‌رسد

دردم ز کار برد ازین پس ز من مرنج

گر ناله‌ام به گوش تو هردم نمی‌رسد

تا در ره تو خاک شدم مشک ناب را

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

هرگز به یاد ما زر و گوهر نمی‌رسد

ما را بی‌غیر یار به خاطر نمی‌رسد

اشکی به دیده کی رسد از گرمی جگر

از شیشه این شراب به ساغر نمی‌رسد

در پیش ما که بی‌سروسامان عالمیم

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

صید دلم که باشد ازو خون روان هنوز

خوش آنکه هست سر غمت را نشان هنوز

بر دل بسی نهفته ام اما نیامدست

حرف شکایت تو مرا بر زبان هنوز

قدر وفا نگر تو که از قحط مشتری

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

تیغ از میان بقصد من ناتوان مکش

ور زانکه می کشی ز پی امتحان مکش

آمد بر استخوان چو مرا ناوکت مکن

بر من جفا و ناوکم از استخوان مکش

یابند چون زبوی تو جان کشتگان تو

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

چون شکوه از جفای تو بنیاد می‌کنم

از گریه چاره دل ناشاد می‌کنم

راهی چو در دل تو ندارم ازین چه سود

کز ناله رخنه در دل فولاد می‌کنم

از دیده‌ام سرشک چو هوشم ز سر رود

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

شب شد که شکوه ها ز دل تنگ برکنیم

نالیم آنقدر که جهان را خبر کنیم

نشنیده ایم بوی وفا چون درین چمن

با چشم تر چو قطره شبنم سفر کنیم

پرسد اگر کسی زدل ناتوان ما

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

جز این که در فراق تو خاکی بسر کنم

آن فرصتم کجاست که کار دگر کنم

خوش آن زمان که پیش تو چون رو دهد وصال

بنشینم و حکایت هجر تو سر کنم

دردا که از گذار غمت در بساط دل

[...]

طبیب اصفهانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode