گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

آسودگی کجا دل بیتاب من کجا

شوق سفر کجا و قرار وطن کجا

در پرده جذبه گر نشود رهنمای شوق

یوسف کجا و رایحه پیرهن کجا

ابر است و گل شکفته و گلزار تازه روی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

گر یار در دل است عبث آرزو چرا

گر دیده محو اوست دگر جستجو چرا

ساقی پراست میکده دل ز بحرها

الفت شکار شیشه و جام و سبو چرا

ما را گداخت عمری و کس را خبر نکرد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

در دل گداختیم تمنای خویش را

شاید که ناله گرم کند جای خویش را

فرصت سلم خریده بازار محنتم

امروز می خورم غم فردای خویش را

زان پیشتر که گریه شود رو شناس ما

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

کو گریه ای که بی خبر از جا برد مرا

غافل به باغبانی صحرا برد مرا

آن خار بی برم که چمن سایه من است

خس نیستم که قطره ای از جا برد مرا

شرمنده ام ز خضر که چون کعبه نجات

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

لعلت زجام شیر و شکر می دهد مرا

ساغر ز آبروی گوهر می دهد مرا

ساغر به طاق ابروی وحشت کشیده ام

بیگانگی ز خویش خبر می دهد مرا

ساقی ستم ظریف و می از شعله شوخ تر

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

شد ذوق خاکساری اول هوس مرا

بیرون کشید جذبه دام از قفس مرا

ساقی ز ابر شیشه خرابم بهار کو

تا جام می شود ثمر پیشرس مرا

پرواز می کنم که گرفتار گشته ام

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

پرورده لطف سایه ات امید و بیم را

گردیده خضر جذبه ره مستقیم را

بلبل شکار کرده به رنگ بهار فیض

گلدسته های نکهت خلق عظیم را

گیرد در اضطراب معاصی پی شفا

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

گل گل شکفتی از می و افروختی مرا

افروختی ز باده چها سوختی مرا

نه مست و نه خمار نه هجران و نه وصال

حیرت گدازدم که چرا سوختی مرا

باج ظرافت از همه گلرخان بگیر

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

چشمت به خاک ریخته خون پیاله را

بخشیده توتیای نگه چشم لاله را

تا با خیال زلف تو پیوند کرده ام

پیچیده ام به رشته جان تار ناله را

از تاب درد کیست ندانم که نوبهار

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

فهمیده چشم شوخ تو حال خراب ما

غوغای ناز تا چه کند با حجاب ما

از عشق خاکسار به جایی رسیده ایم

ماییم آسمان و دل است آفتاب ما

افسانه هرزه دردسر خویش می دهد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

شد شیشه خانه باغ دل از جان سخت ما

جز سنگ فتنه یار نیارد درخت ما

بیگانه الفتیم چه دنیا چه آخرت

در خانه وجود و عدم نیست رخت ما

ابر بهار گریه مستانه خودیم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

رام طاعتیم و کشاکش کمند ما

صید دلیم و گردن تسلیم بند ما

شکر فروش خنده او زهر چشم او

تلخی فزای گریه ما زهرخند ما

گلدسته بند شعله دیدار گشته ایم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

گردیده خوان نعمت وجه معاش ما

خجلت کشد زخود دل کاهل تلاش ما

الفت شراب تلخ و محبت بساط عیش

باغ و بهار ما دل آیینه پاش ما

پیمانه در هوای گل و خار می زنیم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

تا شد ز یاد تو روشن چراغ ما

آیینه شبنمی است زگلهای باغ ما

مست هوا میکده سایه گلیم

داغ است آفتاب ز رشک ایاغ ما

مانند شمع از نگه گرم زنده ایم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

از بسکه خورد نیش خموشی بیان ما

خون شد به رنگ غنچه زبان در دهان ما

فیض هوای شوق جهانگرد بیشتر

پرواز می کند چو هما استخوان ما

جایی که خاک معرکه پرواز می کند

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

با شکوه همزبان نشود گفتگوی ما

پیچیده همچو گریه نفس در گلوی ما

ما آبروی خویش به عالم نمی دهیم

بیهوده گریه ریخت به خاک آبروی ما

ای دل غمین مباش که در وادی طلب

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

صبح است مست باده دوشینه هوا

چاک است از تبسم گل سینه هوا

پر می زند چو باز شکاری قدح ز موج

بال تذرو دیده در آیینه هوا

کبک پیاله دل به شکفتن نمی دهد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

گردون ز بسکه برد غمت در دیارها

از روز من گرفت سبق روزگارها

عمر ابد به خاک درت جان سپرد و گفت

مشت غبار رهگذر انتظارها

کردم زیاد روی تو روشن چراغ فال

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

ای گلشن از بهار خیال تو سینه‌ها

برگ گل از طراوت نامت سفینه‌ها

هرجا غمت رواج دهد گوهر شکست

بر سنگ خاره رشک برند آبگینه‌ها

گر از نسیم راز تو عالم چمن شود

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

دل را بسوز و درد نهان را دوا طلب

چون شعله از گداختگی توتیا طلب

وحشت طراز نرگس مستش بهانه جوست

بیگانه شو از او نگه آشنا طلب

آسودگی نتیجه دهد خاکساریت

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۲
۳
۱۰
sunny dark_mode