گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

ای حیرت صفات تو بند زبان ما

انگشت حیرت است زبان در دهان ما

جان می‌دهد نشان که تو در دل نشسته‌ای

زان دلنشین بود سخن دل نشان ما

ما ذره‌ایم و ذات تو خورشید قدر و شأن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

تا دیده ام بخواب شبی بوتراب را

چشمم دگر بخواب ندیده است خواب را

شاه نجف که نقد وجودست در جهان

گنج وجود اوست جهان خراب را

هر کس که یافت خاک در او بهشت یافت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

تا روز حشر کم نشود سوز داغ ما

هرگز بیمن عشق نمیرد چراغ ما

مست فراغتیم باقبال می فروش

خلوت نشین بخواب نه بیند فراغ ما

پرورده هوای گلستان آن گلیم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

ای داده زآستان خود آورارگی مرا

در خاک ره نشانده بیکبارگی مرا

ازبسکه خون خورم زغمت بیخود اوفتم

مردم نهند تهمت میخوارگی مرا

دردا که هست چاره کارم هلاک و نیست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

کوثر کجا و لعل روان بخش او کجا

سرچشمه حیات کجا آب جو کجا

هر کو نشد لاله جگر خون از آن غزال

از وادی محبت او یافت بو کجا

سودای آن پری منه ای دل ز فکر خام

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

یکره چو غنچه خنده زنان بین بسوی ما

باشد که بشکفد گل دولت بروی ما

ای نوبهار جان مگر از ابر رحمتت

رنگی برآورد چمن آرزوی ما

سر رشته گم مکن که ز عهد ازل تورا

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

پیش تو دیده گر نبود غرق خون مرا

خون می چکد زدیده و دل در درون مرا

من خود نشان تیر ملامت نگشته ام

عشقت نشانه ساخت به داغ جنون مرا

رخسار لاله رنگ تو در دیده بایدم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

بی اختیار ماست که دل بیقرار ازوست

ما را چه اختیار بود از اوست

تا حسن آن پری است چنان بر قرار خود

تنها نه من که هرکه بود بی قرار ازوست

آه این چه نو گل است که در بوستان حسن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

شادم اگرچه خاطرم اندوهگین ازوست

کم شادیست این که دل من غمین ازوست

آن سرو پاکدامن ازین باغ کم مباد

کاین پاک دیده را نظر پاک بین ازوست

هرگز نکرد گوشه چشم از کرم به ما

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

گویم سیاه بختی ام از دود آه کیست

چون خود ستاره سوخته باشم گناه کیست؟

جانی که من کنم که کند همچو کوهکن

سنگی که هست درره من پیش راه کیست؟

سر تاقدم در آتش محنت بسوختم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

شمعی که گرم خشم تر از برق لامع است

گر عالمی به جور بسوزد چه مانع است

برگشته است ماه من از مهر من دگر

بازم مگر ستاره اقبال راجع است

با مرغ روح خویش خوشم زانکه چون هما

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

جان‌بخشی‌ای که با لب لعل تو ای پری است

چون چشمه حیات ز پاکیزه گوهری است

خاصیتی که جوهر حسن تو می‌دهد

از خوب سیرتی است نه از خوب منظری است

آن یوسفی که در سر بازار حسن تو

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

ای نخل آرزو لب لعلت طبیب کیست

پرورده یی عجب رطبی تا نصیب کیست

بادی که می وزد خبر هجر می دهد

بازاین سموم غم پی جان غریب کیست

هرجا که عاشقی است فلک در کمین اوست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

آن شاخ گل که رونق سرو و سمن ازوست

صد دل چو لاله غرقه به خون در کفن ازوست

شیرین دهان من چو لب یار می گزد

رشک هزار طوطی شکر شکن ازوست

گفتا که خون من به قیامت از او مخواه

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

از نرگس توام نظری ای پسر بس است

چشمی به من فکن که مرا یک نظر بس است

گر آب خضر نیست جگر تشنه تو را

پیکان آبدار تواش در جگر بس است

ای آنکه محرمی بر آن شوخ سعی کن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

هر کو ندید خواب و نداند که خورد چیست

داند چو من که عشق چه چیزست و درد چیست

ای شاخ گل بسوختم از غیرت صبا

گر نیست عاشق این آه سرد چیست

این بس نوازشم که چو داد از غمت زنم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

هفتاد سال شد که دل من در آتش است

می سوزد و هنوز بدین سوختن خوش است

عیبم مکن که رفت ز دستم عنان دل

من پیر و ناتوان و هوس تند و سرکش است

از بسکه نازک است دل آن بهار حسن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

گر زخم عشق بر دل مردم جراحت است

مارا ز زخم تیر بتان چشم راحت است

گل راست حسن و بسته دهان مرا نمک

حسن نکو بسی است سخن در ملاحت است

زنگ از دلم ببرد جمالش که از صفا

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

آنی که فتنها همه از یک نگاه تست

عالم خراب کرده چشم سیاه تست

روشن ترست شام من از صبح دیگران

وین روشناییم ز رخ همچو ماه تست

منت پذیر دامن پاک توام که دل

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

تا چند باشد این غم پنهان که با من است

تا کی بلای تن کشد این جان که با من است

آسوده اند جان و دل من که با تواند

در زاری است دیده گریان که با من است

ظاهر نمی کنم غم خود کز علاج خلق

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۲
۳
۱۶
sunny dark_mode