گنجور

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

بسته بر آفتاب چو مشکین نقاب را

پرده‌نشین نموده ز شرم آفتاب را

پروانه جمال تو شد شمع آفتاب

شاید کزین شعاع بسوزی حجاب را

ملک دلم خراب از آن کردست عشق

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

بیدوست پایدار نباشد نشست ما

اما چه چاره چاره نیاید زدست ما

بنشست نقش دوست و برخاست ماسوا

در بزم غیر هم بتو باشد نشست ما

دل خون شده است و ریخته در ساغرم چو می

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

از سر ببرد هوش و خرد آن پسر مرا

این چشم شوخ تا چه بیارد بسر مرا

زین سان که جلوه میکند آن مغبچه بدیر

در مسجد و حرم تو نبینی دگر مرا

زآن می که میبرد زو جودم سوی عدم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

تا عشق و رندیست بعالم شعار ما

نام است ننگ و کسوت عقلست عار ما

ما ساکنان خطه عشقیم از ازل

شاه و وزیر و شحنه ندارد دیار ما

ما را بشیخ و واعظ این شهر کار نیست

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

ای برق خانه سوز که ابرت بود رکیب

صبرم بود زآب درین شعله بی شکیب

باری وفا اگر نکنی کم مکن بتا

از مدعی عنایت و از دوستان عتیب

هر ساله حاجیان بحجاز آورند روی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

من بلبل غریبم و این آشیانان غریب

گلبن بود غریب تر و گلستان غریب

گر راندت زگلشن و گلبن عجب مدار

ای بلبل غریب بود باغبان غریب

پیش از نسیم صبح شکفته است گل بباغ

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

هر جای که بدخاک بسربیختم امشب

تا طرح سر کوی تو را ریختم امشب

چون حلقه کعبه که درآویخت بخانه

خود را بدر قصر تو آویختم امشب

در خلوت انس تو پریزاد کشم رخت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

هر رهروی که خار مغیلان بپای اوست

دیدار کعبه مرهم زخم و دوای اووست

نفی مکان بدیهی عقل است و ای عجب

آنرا که جای نیست دل خسته جای اوست

نازم به پیر میکده کاین تیره خاکدان

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

دیوانه ای که از تو در او وجد و حالتست

گر حرف کفر گفت نه جای ضلالتست

بر فتوی حکیم بده می ببانگ چنگ

زاهد که منع باده کند از جهالتست

پیغمبران بخلق کنند ار رسالتی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

آن را که کشوری بنگاهی مسلم است

چون جم جهانیش همه در زیر خاتم است

خورشید آسمان که جهان روشن است از او

در پیش آفتاب جمال تو شبنم است

هر چند عهد بشکنی و مهر بگسلی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

آنرا که دوست هست چه پروای دشمن است

با شب گر آفتاب بود روز روشن است

سبحه نهم زپنجه و زنار بگسلم

تا رشته دو زلف توام طوق گردن است

چشم تو ترک جادو و مژگان سپاه تو

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

پیرانه سر هوای جوانی بسر مراست

وزآن هوا هوای جوانی پسر مراست

یعقوب وش ببیت حزن چشم خونفشان

در شاهراه مصر بیاد پسر مراست

گر آئیم بمهمان جانت بخوان نهم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

ما را که بر زبان نبود غیر نام دوست

با غیر هم بیان نکنم جز پیام دوست

ما گوش وقف کرده بغوغای دشمنان

باشد که استماع نمایم کلام دوست

خضر ارزآب چشمه حیوان حیات یافت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

ما را بجز شراب محبت شراب نیست

جز صدق در طریقت عاشق ثواب نیست

ساقی بدور من چه رسد بوسه ده نه می

ما را خمار هجر بود از شراب نیست

گر محتسب ببزم در آید مرا چه غم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

بیداری خیال تو از خواب خوشترست

زهر حبیب از شکر ناب خوشترست

لب تشنگان بادیه شوق را زتیغ

آبی بده که کشته سیراب خوشترست

دل گرد طوف کعبه زلف تو از شعاع

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶

 

روز قیامت است که امشب بپای خاست

یا سرو قامتی زپی رقص گشت راست

مطرب ره عراق بگردان که در سماع

ناید بجز نوای حسینی بوجد راست

خود را اگر چه روشنی او بود دلیل

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

خوش سروناز و آن قد دلجوی خوشتر است

با ماهتاب ماه سخن گوی خوشتر است

خوش شاهدیست جام بکف گل بطرف باغ

ساغر بدست شاهد گلبوی خوشتر است

خوش جلوه میکند بلب جو بنفشه زار

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

بیدردی ای دل من و گوئی طبیب نیست

گر دردمند شکوه کند بس غریب نیست

پندم مگو حکیم و نصیحت که نشنوم

جز عشق در دیار محبت ادیب نیست

صاف از خم طبیعت چون می درآ دلا

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

فکرم دقیق گشت بسی در میان دوست

نه زان میان خبر شد و نه از دهان دوست

رحمی خدای را به من ای باغبان یار

خاشاک چون برون بری از بوستان دوست

حاشا که گنجد آن به قلم یا که بر زبان

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

صیاد زد بتیرم وبالم شکست و رفت

از کثرت شکار ببندم نبست و رفت

با صد نیاز خواستم از وی نشستی

آمد بناز بر سرم و برنشست و رفت

از عقل بس عقال نهادم بپای دل

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۲
۳
۷
sunny dark_mode