اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶
بی تو نکردیم به جایی نشستبا تو نشستیم به هر جا که هست
صورت خوب از چه به گیتی بسیستچشم مرا مثل تو صورت نبست
لاف نخستین «بلی» میزنمروز نخستین که تو گویی:«الست»
زلف سیه را به ازان میشکنورنه بسی دل که بخواهد شکست
موی برست از کف امید ماوز کف موی تو نخواهیم رست
هر که کند گوش به […]

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲
انجمن شهر ملای گلستباده بیاور، که صلای گلست
نالهٔ مرغان سحرخوان به صبحاز سر عشقت، نه برای گلست
بر رخ خوبان جهان خط کشیدسبزه، که خاک کف پای گلست
باغ، که او خاک معنبر کندسنبل او خواجه سرای گلست
پیرهن یوسف مصری، که شهرپرصفت اوست، قبای گلست
سر به در دوست نهادند خلقدر همه سرها چو هوای گلست
اوحدی، اینها همه […]

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۲
عشق همان به که به زاری بودعزت عشق از در خواری بود
دست بگیرد دل درویش رادوست که در مهد و عماری بود
هم نکند صید چنان آهوییگر سگ ما شیر شکاری بود
از گل و باغش نبود چارهایدیده که چون ابر بهاری بود
یار مرا میکشد از عشق خودکشتن عشاق چه یاری بود؟
روز که بیوصل بر آید ز […]

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۵
تن به تو دادم، دل و جانش مبردل برت آمد، ز جهانش مبر
از دل من گرچه گرو میبریاول بازیست، روانش مبر
دشمن من بر دهنت سود لباو چه شناسد؟ به زبانش مبر
گر سرم از پای تو دوری کندباز به جز موی کشانش مبر
گفت: شبی دست بگیرم ترازلف تو، باز از سر آنش مبر
روی نهان کردی و […]

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۲
من چو همین حرف الف دیدهامحرف دگر زان نپسندیدهام
هر چه نه از پیش الف شد روانهمچو الف بر همه خندیدهام
هیچ ندارد الف عاشقانهیچ ندارم، که نترسیدهام
چون ز الف شد همه حرفی پدیدمن همه دیدم، چو الف دیدهام
چون بهم آمد الفی، راست شدهر نقطی کز همگان چیدهام
پیش الف بسکه فتادم چو باها شدم، از بسکه بغلتیدهام
ها […]

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۷
ای مدد تیره شب از موی توروز مرا روشنی از روی تو
بر سر آنم که: شوم یک سحرخاک نسیمی که دهد بوی تو
خاک شوم، تا مگر آرد مراباد محبت به سر کوی تو
باز به گوش تو رساند مگرقصهٔ ما حاجب ابروی تو
برمکن از من به جفا دل، که منبرنکنم خیمه ز پهلوی تو
قیمت وصل تو […]

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۱
دل به تو دادیم و شکستی، بروسینهٔ ما را چو بخستی ، برو
داد دل از پیش تو میخواستمچون بت بیداد پرستی، برو
باز ز سر عربده داری و جنگهیچ نگویم که: تو مستی، برو
نیستی از همچو منی در جهانسهل بود، چون که تو هستی، برو
آمده بودم که نشینی دمیچون ز تکبر ننشستی، برو
گم شده بودم که: […]

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۲
جهد بکن تا که به جایی رسیدرد بکش، تا به دوایی رسی
بر سر آن کوچه بسی برگهاستخیز و برو، تا به نوایی رسی
پیرهنی چاک نکردی به عشقکی ز بر او به قبایی رسی؟
تا نشوی فارغ و یکتا، کجااز سر آن زلف بتایی رسی؟
بس که به بوسی تو زمینش ز دورتا که به بوسیدن پایی رسی
گر […]

اوحدی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱ - له ایضا - (کانچه دل اندر طلبش میشتافت - در پس این پرده نهان بود، یافت)
تا به کنون پردهنشین بود یار
هیچ در آن پرده نمیداد بار
خود به طلب دیدم و راهی نبود
راه طلب داشتم از پرده دار
یار من از پرده همی کرد زور
دل ز پی پرده همی گشت زار
چون که دل پردهنشین چندگاه
بر درش آویخته شد پردهوار
گفت: گر از پردهٔ خود بگذری
زود در آن پرده دهندت گذار
گفتمش :اندر پس این […]
