گنجور

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

آنچه ز توست حال من گفت نمی‌توانمش

چون تو به من نمی‌رسی من به تو چون رسانمش

هر نفسم فراق تو وعده به محنتی کند

هرچه به من رسد ز تو دولت خویش دانمش

زهرم اگر دهی خورم چون شکر و ز غیر تو

[...]

سیف فرغانی
 
 
sunny dark_mode