گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

هرزه نقاب رخ مکن طرهٔ نیم تاب را

زاغ چسان نهان کند بیضهٔ آفتاب را

وصل تو چون نمی‌دهد در ره عشق کام کس

چند به چشم تشنگان جلوه دهد سراب را

کام که بوده در پیت گرم که می‌نمایدم

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

بر رخ پر عرق مکش سنبل نیم تاب را

در ظلمات گم مکن چشمهٔ آفتاب را

گر به حیا مقیدی برقعی از حجاب کن

پردهٔ رخ که پیش او باد برد نقاب را

سوخته فراق را وعدهٔ خام تر مده

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

شب که ز گریه می‌کنم دجله کنار خویش را

می‌افکنم به بحر خون جسم نزار خویش را

باد سمند سر گشت بر تن خاکیم رسان

پاک کن از غبار من راهگذار خویش را

بر سردار چون روم بار تو بر دل حزین

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

حوصله کو که دل دهم عشق جنون فزای را

سلسله بگسلم ز پا عقل گریزپای را

کو دلی و دلیرئی کز پی رونق جنون

شحنهٔ ملک دل کنم عشق ستیزه رای را

کو جگری و جراتی کز پی شور دل دگر

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

لعل تو در شکست من زمزمه بس نمی‌کند

آن چه تو دوست میکنی دشمن کس نمی‌کند

از سخن حریف سوز آن چه تو آتشین زبان

با من خسته میکنی شعله به خس نمی‌کند

راحله از درت روان کردم و این دل طپان

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

دست به دست همچو گل آن بت مست می‌رود

گر ز پیش نمی‌روم کار ز دست می‌رود

من به رهش چو بی‌دلان رفته ز دست و آن پری

دست به دوش دیگران سر خوش و مست می‌رود

دل به اراده می‌دهد جان به کمند زلف او

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۴

 

ای به ستم دل تو خوش تیغ بکش مرا بکش

منت این و آن مکش تیغ بکش مرا بکش

ناوک غمزه چون زنی گر نکنند جان سپر

ماه و شان نشانهٔ وش تیغ بکش مرا بکش

دست به تیغ چون زنی آتش شوق از دلم

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۴

 

بس که همیشه در غمت فکر محال می‌کنم

هجر تو را ز بی‌خودی وصل خیال می‌کنم

شب که ملول می‌شوم بر دل ریش تا سحر

صورت یار می‌کشم دفع ملال می‌کنم

او ز کمال دلبری زیب جمال می‌دهد

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۴

 

ای تو نکرده جز جفا آن چه نکرده‌ای بکن

تیغ بکش به خون ما آن چه نکرده‌ای بکن

ای زده عقل و راه دین خواهی اگر متاع جان

بی خبر از درم درا آن چه نکرده‌ای بکن

چند به منتم کشی کز ستمت نکشته‌ام

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۲

 

ساخت شب مرا سیه دود دل فکار من

روزم اگر چنین بود وای به روزگار من

چون دهد از غم توام آه به باد نیستی

آینهٔ سپهر را تیره کند غبار من

ابر بلابرون خیمه ز موج خیز غم

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۳

 

زآب دو دیده گل کنم خاک در سرای او

تا نشود ز آه من محو نشان پای او

روی به خاکپای او شب به خیال میهنم

دست رسی دگر مرا نیست به خاکپای او

گشت به تلخاکیم لیک خوشم که در جهان

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۷

 

چون به رخ عرق فشان میکشی آستین فرو

آب حیات میرود پیش تو در زمین فرو

بی‌خبر آمدی فرو در دل بینوای من

شاه به خانهٔ گدا نامده این چنین فرو

در ره آن سهی قدم پای به گل شده فرو

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۱

 

توسن حسن کرده زین طفل غیور سرکشی

تا تو نگاه کرده‌ای گشته بلند آتشی

سکه عشق می‌شود تازه که باز از بتان

نوبت حسن می‌زند کودک پادشه وشی

گشته به قصد بی‌دلان مایل خانه کمان

[...]

محتشم کاشانی
 
 
sunny dark_mode