مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۳
روشنی خانه تویی خانه بمگذار و مرو
عشرت چون شکر ما را تو نگهدار و مرو
عشوه دهد دشمن من عشوه او را مشنو
جان و دلم را به غم و غصه بمسپار و مرو
دشمن ما را و تو را بهر خدا شاد مکن
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۴
کار جهان هر چه شود کار تو کو بار تو کو
گر دو جهان بتکده شد آن بت عیار تو کو
گیر که قحط است جهان نیست دگر کاسه و نان
ای شه پیدا و نهان کیله و انبار تو کو
گیر که خار است جهان گزدم و مار است جهان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۵
شب شد ای خواجه ز کی آخر آن یار تو کو
یار خوش آواز تو آن خوش دم و شش تار تو کو
یار لطیف تر تو خفته بود در بر تو
خفته کند ناله خوش خفته بیدار تو کو
گاه نماییش رهی گوش بمالیش گهی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۶
ای شکران ای شکران کان شکر دارم از او
پندپذیرنده نیم شور و شرر دارم از او
خانه شادی است دلم غصه ندارم چه کنم
هر چه به عالم ترشی دورم و بیزارم از او
کی هلدم با خود کی میدهدم بر سر می
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۳
ساقی فرخ رخ من جام چو گلنار بده
بهر من ار میندهی بهر دل یار بده
ساقی دلدار توی چاره بیمار توی
شربت شادی و شفا زود به بیمار بده
باده در آن جام فکن گردن اندیشه بزن
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸۴
باده بده باد مده وز خودمان یاد مده
روز نشاط است و طرب برمنشین داد مده
آمدهام مست لقا کشته شمشیر فنا
گر نه چنینم تو مرا هیچ دل شاد مده
خواجه تو عارف بدهای نوبت دولت زدهای
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۴
عیش جهان پیسه بود گاه خوشی گاه بدی
عاشق او شو که دهد ملکت عیش ابدی
چونک سپید است و سیه روز و شب عمر همه
عمر دگر جو که بود ساده چو نور صمدی
ای تو فرورفته به خود گاه از آن گور و لحد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۵
برگذری درنگری جز دل خوبان نبری
سر مکش ای دل که از او هر چه کنی جان نبری
تا نشوی خاک درش در نگشاید به رضا
تا نکشی خار غمش گل ز گلستان نبری
تا نکنی کوه بسی دست به لعلی نرسد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۶
هم نظری هم خبری هم قمران را قمری
هم شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکری
هم سوی دولت درجی هم غم ما را فرجی
هم قدحی هم فرحی هم شب ما را سحری
هم گل سرخ و سمنی در دل گل طعنه زنی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۷
ای دل سرگشته شده در طلبِ یاوهروی
چند بگفتم که مده دل به کسی بیگروی
بر سر شطرنجْ بُتی جامهکنی کیسهبُری
با چو منی سادهدلی خیرهسری خیرهشوی
برد همه رخت مرا نیست مرا برگ کهی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۸
سنگ مزن بر طرف کارگه شیشهگری
زخم مزن بر جگر خستهٔ خستهجگری
بر دل من زن همه را ز آنک دریغ است و غبین
زخم تو و سنگ تو بر سینه و جان دگری
باز رهان جمله اسیران جفا را جز من
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۹
عارف گوینده اگر تا سحر صبر کنی
از جهت خستهدلان جان و نگهبان منی
همچو علی در صف خود، سر نَبَری از کف خود
بولهب وسوسه را تا نکنی راهزنی
راهزنان را بزنی تا که حقت نام نهد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۰
تو نه چنانی که منم، من نه چنانم که تویی
تو نه بر آنی که منم، من نه بر آنم که تویی
من همه در حکم توام، تو همه در خون منی
گر مه و خورشید شوم، من کم از آنم که تویی
با همه ای رشک پری، چون سوی من برگذری
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۱
چون دل من جست ز تن بازنگشتی چه شدی
بیدل من بیدل من راست شدی هر چه بدی
گر کژ و گر راست شدی ور کم ور کاست شدی
فارغ و آزاد بدی خواجه ز هر نیک و بدی
هیچ فضولی نبدی هیچ ملولی نبدی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۲
طوطی و طوطی بچهای قند به صد ناز خوری
از شکرستان ازل آمدهای بازپری
قند تو فرخنده بود خاصه که در خنده بود
بزم ز آغاز نهم چون تو به آغاز دری
ای طربستان ابد ای شکرستان احد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۳
آه چه دیوانه شدم در طلب سلسلهای
در خم گردون فکنم هر نفسی غلغلهای
زیر قدم میسپرم هر سحری بادیهای
خون جگر میسپرم در طلب قافلهای
آه از آن کس که زند بر دل من داغ عجب
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲۸
ای صنم گلزاری چند مرا آزاری
من چو کمین فلاحم تو دهیم سالاری
چند مرا بفریبی هر چه کنی میزیبی
چند به دل آموزی مغلطه و طراری
آن که از آن طراری باز بر او برشکنی
[...]