گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲

 

ای نفسِ خرّمِ بادِ صبا

از برِ یار آمده‌ای، مرحبا!

قافلهٔ شب چه شنیدی ز صبح؟

مرغِ سلیمان چه خبر از سبا؟

بر سرِ خشم است هنوز آن حریف؟

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹

 

بی‌تو حرام است به خلوت نشست

حیف بود در به چنین روی بست

دامن دولت چو به دست اوفتاد

گر بهلی باز نیاید به دست

این چه نظر بود که خونم بریخت؟

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷

 

زنده کدام است بر هوشیار

آن که بمیرد به سر کوی یار

عاشق دیوانه سرمست را

پند خردمند نیاید به کار

سر که به کشتن بنهی پیش دوست

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵

 

از همه باشد به حقیقت گزیر

وز تو نباشد که نداری نظیر

مشرب شیرین نبود بی زحام

دعوت منعم نبود بی فقیر

آن عرق است از بدنت یا گلاب

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۷

 

گر یکی از عشق برآرد خروش

بر سر آتش نه غریب است جوش

پیرهنی گر بدرد ز اشتیاق

دامن عفوش به گنه بربپوش

بوی گل آورد نسیم صبا

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰

 

ما همه چشمیم و تو نور ای صنم

چشم بد از روی تو دور ای صنم

روی مپوشان که بهشتی بود

هر که ببیند چو تو حور ای صنم

حور خطا گفتم اگر خواندمت

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۹

 

ای رخ چون آینه افروخته

الحذر از آه من سوخته

غیرت سلطان جمالت چو باز

چشم من از هر که جهان دوخته

عقل کهن بار جفا می‌کشد

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۷

 

خانه صاحب نظران می‌بری

پرده پرهیزکنان می‌دری

گر تو پری چهره نپوشی نقاب

توبه صوفی به زیان آوری

این چه وجود است نمی‌دانمت

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۲

 

روی بپوش ای قمر خانگی

تا نکشد عقل به دیوانگی

بلعجبی‌های خیالت ببست

چشم خردمندی و فرزانگی

با تو بباشم به کدام آبروی

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۵ - در تنبیه و موعظه

 

ان هوی النفس یقد العقال

لایتهدی و یعی ما یقال

خاک من و تست که باد شمال

می‌بردش سوی یمین و شمال

ما لک فی‌الخیمة مستلقیا

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۳۰

 

دشمن اگر دوست شود چند بار

صاحب عقلش نشمارد به دوست

مار همانست به سیرت که هست

ورچه به صورت به در آید ز پوست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۸۹

 

حاکمِ ظالم، به سِنانِ قلم

دزدیِ بی‌تیروکمان می‌کند

گَلّه‌ی ما را، گِلِه از گرگ نیست

این‌همه بی‌داد، شَبان می‌کند

آن‌که زیان می‌رسد از وی به خَلق

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۵

 

دولت جاوید به طاعت درست

سود مسافر به بضاعت درست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۴۵

 

زنده‌دل از مرده نصیحت نیوش

مرده‌دل از زنده نگیرد به گوش

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

بنده همان به که ز تقصیر خویش

عذر به درگاه خدای آورد

ور نه سزاوار خداوندی‌اش

کس نتواند که به جای آورد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱

 

وقت ضرورت چو نماند گریز

دست بگیرد سر شمشیر تیز

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۰

 

آتشِ سوزان نکند با سپند

آنچه کند دود دل دردمند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۶

 

عمر گرانمایه در این صرف شد

تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا

ای شکم خیره به نانی بساز

تا نکنی پشت به خدمت دو تا

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۱

 

فهم سخن چون نکند مستمع

قوت طبع از متکلم مجوی

فسحت میدان ارادت بیار

تا بزند مرد سخنگوی گوی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۶

 

کوفته بر سفره من گو مباش

گُرْسِنه را نان تهی کوفته است

سعدی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode