گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

در غم عشقت دل تنگم بسوخت

بی رخ تو دیده ز عالم بدوخت

نام رخت بردم و در بوستان

گل ز جفای رخ تو برفروخت

دل نتواند صنما در غمت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

داغ فراقت دل من سوختست

وز همه عالم نظرم دوختست

عشق تو در جان و دلم آتشی

از غم هجران تو افروختست

این دل بیچاره ی من کوه کوه

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

هر که دلش با غم ما یار نیست

راست توان گفت که او یار نیست

نیست زمانی دل مسکین من

کز تو به کام دل اغیار نیست

هر که به روی تو نظر کرد گفت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹

 

کیست که جانش ز غمت خسته نیست

کیست که دل را به رخت بسته نیست

چون قد و بالای تو سروی دگر

بر لب سرچشمه ی جان رسته نیست

نقش رخت می نرود از دلم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲

 

ز آتش بیداد که بالا گرفت

شعله ی آن در دل خارا گرفت

زآنکه دل سنگ به حالم بسوخت

آتش جور تو که در ما گرفت

زآنکه همه کار جهان بر خطاست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۷

 

دل ستد از دستم و در پا فکند

آتش عشقش به دل ما فکند

بانگ ز عشّاق برآمد تمام

زلف ز رخسار چو بالا فکند

زلف پریشان تو باز آن دلم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۶

 

از شب وصلت دل ما شاد کن

یک دمک آشفته دلان یاد کن

داد دلم چون ندهی دلبرا

کیست که گفت این همه بیداد کن

بنده ز جانت شده ام رایگان

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۶

 

ای بت سنگین دل سیمین بدن

مه رخ شکّرلب شیرین دهن

نیست چو روی تو رخ آفتاب

نیست به بالای تو سرو چمن

پیش دهان شکرینت دگر

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴۱

 

دامن وصل ار به کف آید دمی

هیچ نخواهم بجز او همدمی

ای بت سنگین دل نامهربان

گر بنوازیم چه باشد دمی

ماه نو انگشت نما شد ولی

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
sunny dark_mode