محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۴
ای تو نکرده جز جفا آن چه نکردهای بکن
تیغ بکش به خون ما آن چه نکردهای بکن
ای زده عقل و راه دین خواهی اگر متاع جان
بی خبر از درم درا آن چه نکردهای بکن
چند به منتم کشی کز ستمت نکشتهام
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۲
ساخت شب مرا سیه دود دل فکار من
روزم اگر چنین بود وای به روزگار من
چون دهد از غم توام آه به باد نیستی
آینهٔ سپهر را تیره کند غبار من
ابر بلابرون خیمه ز موج خیز غم
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۳
زآب دو دیده گل کنم خاک در سرای او
تا نشود ز آه من محو نشان پای او
روی به خاکپای او شب به خیال میهنم
دست رسی دگر مرا نیست به خاکپای او
گشت به تلخاکیم لیک خوشم که در جهان
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۷
چون به رخ عرق فشان میکشی آستین فرو
آب حیات میرود پیش تو در زمین فرو
بیخبر آمدی فرو در دل بینوای من
شاه به خانهٔ گدا نامده این چنین فرو
در ره آن سهی قدم پای به گل شده فرو
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۱
توسن حسن کرده زین طفل غیور سرکشی
تا تو نگاه کردهای گشته بلند آتشی
سکه عشق میشود تازه که باز از بتان
نوبت حسن میزند کودک پادشه وشی
گشته به قصد بیدلان مایل خانه کمان
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
شب که به بزم خویشتن، دید من خراب را
رفت برون ز مجلس و ساخت بهانه خواب را
بعد هزار ناخوشی، وقت نظاره چون شود
بخت بد من آورد، پیش نظر حجاب را
لب ز جواب پرسشم بستی و من ز بیخودی
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
دل که زیاده می کند، قاعده نیاز را
مایه ناز می شود، خوی بهانه ساز را
خون کدام بی گنه ریخته بر زمین،که تو
بر زده ای چو شاخ گل، دامن سروناز را
پیش تو نیم جان خود بازم، اگر ز مردمی
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲
همچو غبار اگر شوم، در ره آرزوی تو
جذبه شوقم آورد، رقصکنان به کوی تو
با همه کس ز بیخودی، عشق ترا بیان کنم
گر دهد اضطراب دل، فرصت گفتوگوی تو
بر تو و بر وفای تو، دل چه نهم که هر زمان
[...]
میلی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۳
چو گردد بهر قتل من علم تیغ جفای او
تظلّم را بهانه سازم و افتم به پای او
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
چند به دل فرو خورم این تف سینه تاب را
در ته دوزخ افکنم جان پر اضطراب را
تافته عشق دوزخی ز اهل نصیحت اندرو
بر من و دل گماشته سد ملک عذاب را
شوق ، به تازیانه گر دست بدین نمط زند
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
طی زمان کن ای فلک ، مژدهٔ وصل یار را
پارهای از میان ببر این شب انتظار را
شد به گمان دیدنی، عمر تمام و ، من همان
چشم به ره نشاندهام جان امیدوار را
هم تو مگر پیالهای، بخشی از آن می کهن
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
خیز و به ناز جلوه ده قامت دلنواز را
چون قد خود بلند کن پایهٔ قدر ناز را
عشوه پرست من بیا، می زده مست و کف زنان
حسن تو پرده گو بدر پردگیان راز را
عرض فروغ چون دهد مشعلهٔ جمال تو
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
هست امیدِ قوتی بختِ ضعیفحال را
مژدهٔ یک خرام ده منتظرِ وصال را
گوشهٔ ناامیدیام داد ز صد بلا امان
هست قفس حصارِ جان مرغِ شکسته بال را
رشحهٔ وصل کو کز او گردِ امید نم کشد
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲
بست زبان شکوه ام لب به سخن گشادنش
عذر عتاب گفتن و وعدهٔ وصل دادنش
بود جهان جهان فریب از پی جان مضطرب
آمدن و گذشتن و رفتن و ایستادنش
ناز دماند از زمین، فتنه فشاند از هوا
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵
هست هنوز ماه من چشم و چراغ دیگران
سبزهٔ او هنوز به از گل باغ دیگران
خلق روان به هر طرف بهر سراغ یار من
بیهده من چرا روم بهر سراغ دیگران
رسته گلم ز بام و در جای دگر چرا روم
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۹
آمده نو به شحنگی در دلم آرزوی تو
منصب پاسبانیم داده به گرد کوی تو
چیست اشاره چون زیم حکم چه میکند بگو
در بد و نیک عشق من رد و قبول خوی تو
پای فرشته چون مگس برده فرو در انگبین
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۸
منفعل دل خودم چند کشد جفای تو
عذر جفای تو مگر خواهمش از خدای تو
گشت ز تاب و طاقتم تاب رقیب منفعل
هیچ خجل نمیشود طبع ستیزه رای تو
شب همه شب دعا کنم تا که به روز من شوی
[...]
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت اول
قطع امید من کند دم بدم از وصال خود
تا نکنم دل حزین شاد به انتظار هم
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت اول
وای بروزگار من در تو اگر اثر کند
ناله و آه نیم شب، گریه صبحگاهیم
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت دوم » بخش پنجم
من که ببوی آرزو در چمن هوس شدم
برگ گلی نچیدم و زخمی خار و خس شدم
مرغ بهشت بودم و قهقهه بر فرشته زن
از پی صید پشه ای همتک سگ مگس شدم