گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۷

 

دل چو بدید روی تو چون نظرش به جان بود

جان ز لبت چو می‌کشد خیره و لب گزان بود

تن برود به پیش دل کاین همه را چه می‌کنی

گوید دل که از مهی کز نظرت نهان بود

جز رخ دل نظر مکن جز سوی دل گذر مکن

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۸

 

یار مرا چو اشتران باز مهار می‌کشد

اشتر مست خویش را در چه قطار می‌کشد

جان و تنم بخست او شیشه من شکست او

گردن من به بست او تا به چه کار می‌کشد

شست ویم چو ماهیان جانب خشک می‌برد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۹

 

زهره عشق هر سحر بر در ما چه می‌کند

دشمن جان صد قمر بر در ما چه می‌کند

هر که بدید از او نظر باخبرست و بی‌خبر

او ملکست یا بشر بر در ما چه می‌کند

زیر جهان زبر شده آب مرا ز سر شده

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۰

 

عاشق دلبر مرا شرم و حیا چرا بود

چونک جمال این بود رسم وفا چرا بود

این همه لطف و سرکشی قسمت خلق چون شود

این همه حسن و دلبری بر بت ما چرا بود

درد فراق من کشم ناله به نای چون رسد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۱

 

طوطی جان مست من از شکری چه می‌شود

زهره می پرست من از قمری چه می‌شود

بحر دلم که موج او از فلک نهم گذشت

خیره بمانده‌ام که او از گهری چه می‌شود

باغ دلم که صد ارم در نظرش بود عدم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۰

 

ای تو نگار خانگی خانه درآ از این سفر

پسته لعل برگشا تا نشود گران شکر

ساقی روح چون توی کشتی نوح چون توی

تا که تهیست ساغرم خون چه پرست این جگر

طعنه زند مرا ز کین رو صنمی دگر گزین

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۱

 

گرم درآ و دم مده باده بیار و غم ببر

ای دل و جان هر طرف چشم و چراغ هر سحر

هم طرب سرشته‌ای هم طلب فرشته‌ای

هم عرصات گشته‌ای پر ز نبات و نیشکر

خیز که رسته خیز شد روز نبات ریز شد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۵

 

سیر نگشت جان من بس مکن و مگو که بس

گرچه ملول گشته‌ای کم نزنی ز هیچ کس

چونک رسول از قنق گشت ملول و شد ترش

ناصح ایزدی ورا کرد عتاب در عبس

گر نکنی موافقت درد دلی بگیردت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۶

 

سوی لبش هر آنک شد زخم خورد ز پیش و پس

زانک حوالی عسل نیش زنان بود مگس

روی ویست گلستان مار بود در او نهان

جعد ویست همچو شب مجمع دزد و هر عسس

کان زمردی مها دیده مار برکنی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۰

 

دام دگر نهاده‌ام تا که مگر بگیرمش

آنک بجست از کفم بار دگر بگیرمش

آنک به دل اسیرمش در دل و جان پذیرمش

گرچه گذشت عمر من باز ز سر بگیرمش

دل بگداخت چون شکر بازفسرد چون جگر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۱

 

ما دو سه رند عشرتی جمع شدیم این طرف

چون شتران رو به رو پوز نهاده در علف

از چپ و راست می‌رسد مست طمع هر اشتری

چون شتران فکنده لب مست و برآوریده کف

غم مخورید هر شتر ره نبرد بدین اغل

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۲

 

ما دو سه مست خلوتی جمع شدیم این طرف

چون شتران رو به رو پوز نهاده در علف

هر طرفی همی‌رسد مست و خراب جوق جوق

چون شتران مست لب سست فکنده کرده کف

خوش بخورید کاشتران ره نبرند سوی ما

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۶

 

حلقه دل زدم شبی در هوس سلام دل

بانگ رسید کیست آن گفتم من غلام دل

شعله نور آن قمر می‌زد از شکاف در

بر دل و چشم رهگذر از بر نیک نام دل

موج ز نور روی دل پر شده بود کوی دل

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۲

 

دوش چه خورده‌ای بگو ای بت همچو شکرم

تا همه عمر بعد از این من شب و روز از آن خورم

ای که ابیت گفته‌ای هر شب عند ربکم

شرح بده از آن ابا بیشتر ای پیمبرم

گر تو ز من نهان کنی شعشعه جمال تو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۳

 

آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم

ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم

آمده‌ام چو عقل و جان از همه دیده‌ها نهان

تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم

آمده‌ام که ره زنم بر سر گنج شه زنم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۴

 

کار مرا چو او کند کار دگر چرا کنم

چونک چشیدم از لبش یاد شکر چرا کنم

از گلزار چون روم جانب خار چون شوم

از پی شب چو مرغ شب ترک سحر چرا کنم

باده اگر چه می خورم عقل نرفت از سرم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۵

 

میل هواش می کنم طال بقاش می زنم

حلقه به گوش و عاشقم طبل وفاش می زنم

از دل و جان شکسته‌ام بر سر ره نشسته‌ام

قافله خیال را بهر لقاش می زنم

غیر طواشی غمش یا یلواج مرهمش

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۶

 

هر شب و هر سحر تو را من به دعا بخواستم

تا به چه شیوه‌ها تو را من ز خدا بخواستم

تا شوی از سجود من مونس این وجود من

خود بشد این وجود من چون که تو را بخواستم

در پی آفتاب تو سایه بدم ضیاطلب

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۷

 

دوش چه خورده‌ای بگو ای بت همچو شکرم

تا همه سال روز و شب باقی عمر از آن خورم

گر تو غلط دهی مرا رنگ تو غمز می کند

رنگ تو تا بدیده‌ام دنگ شده‌ست این سرم

یک نفسی عنان بکش تیز مرو ز پیش من

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۸

 

تا به کی ای شکر چو تن بی‌دل و جان فغان کنم

چند ز برگ ریز غم زرد شوم خزان کنم

از غم و اندهان من سوخت درون جان من

جمله فروغ آتشین تا به کیش نهان کنم

چند ز دوست دشمنی جان شکنی و تن زنی

[...]

مولانا
 
 
۱
۲
۳
۴
۷
sunny dark_mode