گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۲

 

آنکه ز بی گنه کشی نیست دمی ندامتش

بی گنهی که او کشد من بکشم غرامتش

لحظه به لحظه در ستم غمزهٔ او قیامتی

می‌کند و ز کافری نیست غم قیامتش

گو سر زلف او بکش پرده بر آفتاب و مه

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۹

 

ای ورق گل بهشت از رخ نازکت خجل

لعل لب تو غنچه را کرده به خنده منفعل

تا نگرفت از رخت نسخة مصور صبا

صورت گل به هو ورق بر نکشه از آب و گل

من به هوای قامتت عمر دراز یافتم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۴

 

از لب و زلف او نشان جستم و باز یافتم

آب حیات خوردم و عمر دراز یافتم

سر خداست نقطه ان دهن و در آن سخن

واقف سر غیب را محرم راز یافتم

راهروان کعبه گو بر پی من نهید پی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۸

 

شب که ز حسرت رخت چشم به ماه کرده ام

سوخته ماه و زهره را سینه چو آه کرده ام

در خور تیغ دیده ام پیش تو فرق خویش را

از تو به آفتاب اگر نیز نگاه کرده ام

گرچه ز خون کشتگان گشت رقیب سرخ روی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۵

 

عشق تو داغ بندگی باز کشیده بر دلم

نام و نشان مقبلی شد به غم تو حاصلم

پیش دو دیده قدر من بین که میان مردمان

غیر خیال روی نو کی ننهد مقابلم

نیست عذاب خواندهای نامزد بهشتیان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۰

 

خواجه چرا نشسته خیز که رفت کاروان

بار به بند و شو توهم در پی کاروان روان

نصر آمل چه میکنی روضه دلگشا بین

کلیة قر خوشتر از شاه نشین خسروان

ریخت بهار زندگی برگ خود و تو بیخیر

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۰

 

سوخت به داغ غم چنان دل که نماند ازو نشان

پیش من آدمی نشین آتش جان من نشان

بینو مرا ز تشنگی آمده بود جان به لب

داد ز آب زندگی خال لب توأم نشان

تا فکنی به زیر با جان جهانیان همه

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۹

 

آه که خاک راه شد دیده من به راه تو

کرده چرا کاه چهره‌ام فرقت عمرکاه تو

بر دل من جفای تو بس که نهاده بار غم

غیر نبرده پی بدان چون شده بارگاه تو

بنده‌ام و به جز درت نیست پناه من دگر

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۰

 

باز به ناز کش مرا چیست که ناز می‌کنی

ناز نمی‌کنم دگر گونی و باز می‌کنی

من چو شهید عشقم و بر در تو بهشتیم

بر رخ من در بهشت از چه فراز می‌کنی

از دهنت چو می‌رود پیش دو لب حکایتی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۰

 

دست ندارم از تو من گرچه ز پایم افکنی

تیزترم به دوستی گر همه تیغ میزنی

نیست ز هم مفارقت سایه و آفتاب را

هر طرفی که می‌روی من به تو و تو با منی

ای نفس صبا ز ما بر سر زلف او بگوی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۰

 

کاش که سرو ناز ما از در ما در آمدی

تا شب هجر کم شدی روز جفا سر آمدی

خوش بود ار سحر گهی نزد ستم رسیدگان

از دم فاصنة صبا مزده دلبر آمدی

در دم آخر ار بدی بر من خسته اش گذر

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۱

 

نیست بهای جان بسی پیش تو چون کشد کسی

در نظرت جهان و جان نیست به قیمت خسی

شادی جان اگر توئی نیست غم جهان مرا

غصه چه وحشت آورد با رخ چون تو مونسی

از لب و غمزة توأم باده پرست و مست هم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۸

 

ما رسی هیچ شب ای مه از وطن جانب ما نیامدی

همچو شهان به مرحمت سوی گدا نیامدی

سوخت غمم چو از دعا حاجت ما روا نشد

هیکل خویش سوختم چون به دعا نیامدی

آمده به قصد جان هجر تو کشته شب مرا

[...]

کمال خجندی
 
 
sunny dark_mode