گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲۰

 

هر سحری به کوی تو شعله وای خود کشم

چند به سینه خلق را داغ جفای خود کشم!

بس که بخفتم از غمت، فرق نباشدم دگر

گر به درون پیرهن رشته به جای خود کشم

عشق بود بلای من، کاش بود هزار جان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲۱

 

بر در تو ز دشمنان گر چه که صد جفا کشم

دوستیم حرام باد ار ز تو پای واکشم

غنچه دل به نازکی بشکندم بسان گل

صبحدمی که ناگهان بوی خوش از صبا کشم

طعنه زنی تو از جفا، من نه به ترک از صفا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲۲

 

آن نه منم که از جفا دست ز یار در کشم

یا پس زانوی خرد پای قرار در کشم

دل به خط بتان شد و دامن خویش می کشد

دامن به چند جا از سر خار در کشم

شاهسوار من کجا، تنگ قبای کج کله؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲۳

 

ملکت عشق ملک شد از کرم الهیم

پشت من و پلاس غم اینست قبای شاهیم

قاضی شهرم ار کشد، بهر وطن روا بود

خاصه که آب دیدگان داد به خون گواهیم

شد سیهم ز عشق رو، گریه در او از آن کنم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴۵

 

خواب ز چشم من بشد، چشم تو بست خواب من

تاب نمانده در تنم، زلف تو برد تاب من

فتنه چشم تو ستد خواب مرا به عهد تو

فتنه چو خواب کم کند، بهر چه برده خواب من؟

تشنه خون فتنه ام، بس که بخورد خون من

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴۶

 

آفت زهد و توبه شد ترک شرابخوار من

یار گر اوست، کی شود توبه و زهد یار من؟

باده هجر خوردنم، رنج خمار در تنم

جز ز حلاوت لبش نشکند این خمار من

ای چو تویی نخاسته پهلوی من نشین دمی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴۷

 

گر چه ز خوی نازکت سوخته گشت جان من

سوی تو می کشد هنوز این دل ناتوان من

خواب نماند خلق را در همه شهر از غمت

دور شنیده می شود در دل شب فغان من

هیچ غبارت از درون می نپذیر دم سکون

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴۸

 

تنگ نبات چون بود، لب بگشا که هم چنین

آب حیات چون رود، خیز و بیا که همچنین

هر که بگویدت که تو دل به چه شکل می بری؟

از سر کوی ناگهان مست بر آکه همچنین

هر که بگویدت که جان چون بود اندرون تن؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲۰

 

صبح دمید و روز شد، شمع به گوشه نه کنون

شمع چه، آفتاب هم، چون تو نشسته ای درون

ساقی حسن خود تو شو، ساقی خون خویش من

تو ز پیاله باده خور، من ز دل کباب خون

گریه چشم من نگر،سوز ندارد آبجو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶۲

 

گر چه که هست خون دل باده خوشگوار تو

سر خوش و شیرگیر شد نرگس پر خمار تو

سرو بلند ونخل تر گه گهی آورم به بر

وه که بدین کجا رود آرزوی کنار تو

تیر بر آهوان زنی، غمزه به ما از آن سبب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶۳

 

تا به زمانه شد خبر از مه با کمال تو

شیفته گشت عالمی ز ابروی چون هلال تو

تا به دو هفته ماه اگر راست کند جمال تو

تیز نگاهش اوفتد هر شبی از کمال تو

از خطت ار چه کشته شد خلق بترس از خدا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶۴

 

باز به خون خلق شد چشم جفانمای تو

عمر اگر وفا کند جان من و جفای تو

نیست امید کز توام یک گل بخت بشگفد

عمر به باد می دهم بیهده در هوای تو

گریه و آه سرد من گر بر بایدت کسی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶۵

 

نیست گشاده چشم من جز به خیال روی تو

بسته کس نشد دلم جز به شکنج موی تو

هر سحری چو بیدلان آیم و بر تو بنگرم

از پی آنکه شد مرا فال خجسته روی تو

پیش من آ که ساعتی با تو مگر دمی زنم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲۵

 

دوش در آمد از درم تازه چو باد صبحگه

مشک فشانده بر قبا غالیه سوده بر کله

بس که دو دیده سیه بر کف پای سودمش

گشت سفید چشم من شد کف پای او سیه

دست گرفتمش که دل حامل درد شد ببین

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲۶

 

جان به فدات می کنم، بو که از آن من شوی

مرده تنی من ببین، کوش کز آن من شوی

شد به بقین دیگران ماه تمام روی تو

چشمه آفتاب شو، گر به گمان من شوی

چند به چربی زبان همچو چراغ سوزیم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲۷

 

نیست دلی که هر دمش آفت دین نمی شوی

مهر فزون نمی شود تا تو به کین نمی شوی

صد ستم و جفای تو یاد نمی کنم به دل

هیچ فرامشم به دل، ای بت چین، نمی شوی

می نگری در آینه، من ز قرار می شوم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲۸

 

قصد که داری، ای پسر، باز چنین که می روی

کآفت و فتنه نوی در دل و دین که می روی

باز دگر بلای جان آمد و تا گرفت خون

تا به تو افتدش نظر، مست چنین که می روی

غمزه بس است قتل را، تیر و کمان چه می بری؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲۹

 

می گذری که سینه را وقف هوای خود کنی

من که بوم که بر دلم داغ جفای خود کنی

گویمت این چنین مرو، وز بد چشم کن حذر

لیک تو گفت نشنوی، کار برای خود کنی

حیف بود که در روش پای تو بر زمین رسد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳۰

 

دست به گل نمی زنی، زانکه نگار من تویی

بوی سمن نمی کشم، زانکه بهار من تویی

روی زمین گر از صبا سیرگه شکوفه شد

من چه گره کنم از آن، لاله عذرا من تویی

گر ز قرار می رود هوش من از تو، گو برو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳۱

 

کج کلها، کمان کشا، تنگ قبای کیستی؟

لابه گرا و دلبرا، عشوه نمای کیستی؟

زیر کلاه جعد تو بر کمرت کشیده سر

بسته به چابکی کمر چست قبای کیستی؟

مرکب ناز کرده زین، داده به تیغ غمزه کین

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode