گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

نیست نظر به سوی کس جز رخ دوست دیده را

باد به گوش او رسان حال دل رمیده را

از من دل‌رمیده گو ای بتِ دلستان من

بار ِفراقِ تو شکست پشتِ دلِ خمیده را

گفت به تَرکِ ما بگو ورنه سَرَت به سَر شود

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

دیده ز مهر روی تو یک نفسش گزیر نیست

زآنکه چو روی خوب تو یک تن بی نظیر نیست

دیده ی جان بدوختم از دو جهان و هر که هست

چونکه به چشم من کسی مثل تو دلپذیر نیست

گرچه تو را به جای من هست ولی به جان تو

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۱

 

وقت رسید کان صنم حاجت ما روا کند

با من خسته دل بگو تا به کی این جفا کند

درد دل حزین من رفت برون ز حد مگر

حال من غریب را باد سحر ادا کند

درد مرا صبا بگو با بت دلپذیر من

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۵

 

با من خسته دلبرم غیر جفا نمی‌کند

کام دل حزین من دوست روا نمی‌کند

چونکه دلم به درد او هست حزین و مبتلا

درد مرا ز لب چرا دوست دوا نمی‌کند

گفته بُد او وفا کنم ور نکند عجب مدار

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۴

 

جان من شکسته دل از غم تو به جان رسید

وز غم عشقت ای صنم کارد به استخوان رسید

دل ز غمت شکسته شد جان به هوات بسته شد

ای دل و جان ز دست تو جان به لب جهان رسید

جان برسد به لب مرا تا برسم به وصل تو

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۲

 

چند ز دیده خون دل بر رخ جان چکانمش

چند فغان ز عشق تو تا به فلک رسانمش

آتش اشتیاق تو شعله زند درون جان

هردم از آب دیدگان باز فرونشانمش

ای تو چو سرو جان ما در چمن جهان خرام

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۷

 

ای به رخت نیاز من از حد و اندازه ی بیش

بر دل ریش ما بگو چند زنی ز غمزه نیش

ریش غم تو بر دلم هست ز تیغ روز هجر

دور مدار دلبرا مرهم وصل خود ز ریش

مرهم وصل چون نداد لطف تو ای طبیب من

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۱

 

دل به غم تو بسته ام و از همه خلق رسته ام

چون سر زلف خویشتن چند کنی شکسته ام

یاد من آر از کرم زآنکه به یاد وصل تو

شاد نگشت خاطرم تا به غمت نشسته ام

تا به غمت نشسته ام ای بت دلربای من

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۷

 

صبح وصال کی دمد زین شب لاجورد من

شکوه هجر چون کند این دل پر ز درد من

آتش اندرون من در تو اثر نمی کند

هم اثری کند مگر در دل آه سرد من

خون دلم ببین که چون می رود از دو چشم جان

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۲

 

قد تو سرو ناز من هجر تو جان گداز من

بر رخ چون مهت ببین ای دل و جان نیاز من

کعبه رویت ای صنم قبله جان من بود

زان سبب ای دو دیده ام هست درو نماز من

ناز مکن تو بیش ازین بر من خسته رحم کن

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
sunny dark_mode