گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

رخصت کشتنم بده نرگس کم نگاه را

یا مکن آشنای دل گرمی گاه گاه را

می کنم اضطراب را پیش تو پاسبان دل

تا نبرد ز دیده ام چاشنی نگاه را

شب که خیال چشم او خواب رباید از نظر

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

مست تو جلوه گر دهد جام جهان نمای را

آینه جنون کند عقل برهنه پای را

گوش ترانه سنج را مجمر بزم دل کند

ذکر تو نغمه گر شود مطرب خوشنوای را

پردگیان کعبه را ساقی دیر می کند

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۷۶

 

لب بگشا به گفتگو تا دل ما روا شود

گرد مرا به باد ده تا نمک هوا شود

اشک چو می گدازدم گریه به باغ سرکنم

رنگ بهار در دمن با گلی آشنا شود

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۹۶

 

ای از لب تو غنچه و شبنم نمک فروش

لعل تو خنده کار و دو عالم نمک فروش

افسردگی حرام و جگر تشنگی به کام

شمشیر شعله جوهر و مرهم نمک فروش

اسیر شهرستانی
 
 
sunny dark_mode