گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۸

 

بانگ زدم من که دل مست کجا می‌رود

گفت شهنشه خموش جانب ما می‌رود

گفتم تو با منی دم ز درون می‌زنی

پس دل من از برون خیره چرا می‌رود

گفت که دل آن ماست رستم دستان ماست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۲

 

یا شبه الطیف لی انت قریب بعید

جمله ارواحنا تغمس فیما ترید

نوبت آدم گذشت نوبت مرغان رسید

طبل قیامت زدند خیز که فرمان رسید

انت لطیف الفعال انت لذیذ المقال

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۳

 

پرده خوش آن بود کز پس آن پرده دار

با رخ چون آفتاب سایه نماید نگار

آید خورشیدوار ذره شود بی‌قرار

کان رخ همچون بهار از پس پرده مدار

خیز که این روز ماست روز دلفروز ماست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۴

 

تاخت رخ آفتاب گشت جهان مست وار

بر مثل ذره‌ها رقص کنان پیش یار

شاه نشسته به تخت عشق گرو کرده رخت

رقص کنان هر درخت دست زنان هر چنار

از قدح جام وی مست شده کو و کی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۵

 

چون سر کس نیستت فتنه مکن دل مبر

چونک ببردی دلی باز مرانش ز در

چشم تو چون رهزند ره زده را ره نما

زلفت اگر سر کشد عشوه هندو مخر

عشق بود گلستان پرورش از وی ستان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۶

 

سست مکن زه که من تیر توام چارپر

روی مگردان که من یک دله‌ام نی دوسر

از تو زدن تیغ تیز وز دل و جان صد رضا

یک سخنم چون قضا نی اگرم نی مگر

گر بکشی ذوالفقار ثابتم و پایدار

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۷

 

وجهک مثل القمر قلبک مثل الحجر

روحک روح البقا حسنک نور البصر

دشمن تو در هنر شد به مثل دم خر

چند بپیماییش نیست فزون کم شمر

اقسم بالعادیات احلف بالموریات

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۸

 

بر سر ره دیدمش تیزروان چون قمر

گفتم بهر خدا یک دمه آهسته تر

یک دم ای ماه وش اسب و عنان را بکش

ای تو چو خورشید و خور سایه ز ما زو مبر

گفت منم آفتاب نیست تو را تاب تاب

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۹

 

عمر که بی‌عشق رفت هیچ حسابش مگیر

آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر

هر که جزِ عاشقان ماهی بی‌آب دان

مرده و پژمرده است گرچه بود او وزیر

عشق چو بگشاد رخت سبز شود هر درخت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۰

 

آید هر دم رسول از طرف شهر یار

با فرح وصل دوست با قدح شهریار

دست زنان عقل کل رقص کنان جزو و کل

سجده کنان سرو و گل بر طرف سبزه زار

بحر از این دم به جوش کوه از این لعل پوش

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۱

 

گفت لبم چون شکر ارزد گنج گهر

آه ندارم گهر گفت نداری بخر

از گهرم دام کن ور نبود وام کن

خانه غلط کرده‌ای عاشق بی‌سیم و زر

آمده‌ای در قمار کیسه پرزر بیار

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۲

 

چون سرِ کس نیستت، فتنه مکن دل مبر

چونک ببردی دلی، پردهٔ او را مدر

چشم تو چون ره زند، ره‌زده را ره نما

زلف تو چون سر کشد، عشوه هندو مخر

عشق بود دلستان، پرورشِ دوستان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷۹

 

غره وجه سلبت قلب جمیع البشر

ضاء بها اذ ظهرت باطن لیل کدر

انی وجدت امراه اوصفه تملکهم

او قمراء محتجباء تحت حجاب الفکر

داخله خارجه شارقه بارقه

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰۰

 

ساقی روحانیان روح شدم خیز خیز

تا که ببینند خلق دبدبه رستخیز

دوش مرا شاه خواند بر سر من حکم راند

در تن من خون نماند خون دل رز بریز

با دل و جان یاغیم بی‌دل و جان می‌زیم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۲

 

دست بنه بر دلم از غم دلبر مپرس

چشم من اندرنگر از می و ساغر مپرس

جوشش خون را ببین از جگر مؤمنان

وز ستم و ظلم آن طره کافر مپرس

سکه شاهی ببین در رخ همچون زرم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۳

 

ای سگ قصاب هجر خون مرا خوش بلیس

زانک نیرزد کنون خون رهی یک لکیس

گنج نهان دو کون پیش رخش یک جوست

بهر لکیسی دلا سرد بود این مکیس

عاشقی آن صنم وانگه ترس کسی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷۰

 

مستی امروز من نیست چو مستی دوش

می‌نکنی باورم کاسه بگیر و بنوش

غرق شدم در شراب عقل مرا برد آب

گفت خرد الوداع بازنیایم به هوش

عقل و خرد در جنون رفت ز دنیا برون

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷۱

 

باز درآمد طبیب از در رنجور خویش

دست عنایت نهاد بر سر مهجور خویش

بار دگر آن حبیب رفت بر آن غریب

تا جگر او کشید شربت موفور خویش

شربت او چون ربود گشت فنا از وجود

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷۲

 

باز فرود آمدیم بر در سلطان خویش

بازگشادیم خوش بال و پر جان خویش

باز سعادت رسید دامن ما را کشید

بر سر گردون زدیم خیمه و ایوان خویش

دیده دیو و پری دید ز ما سروری

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷۳

 

ما به سلیمان خوشیم دیو و پری گو مباش

حسن تو از حد گذشت شیوه گری گو مباش

هست درست دلم مهر تو ای حاصلم

جان زرینم بس است مهر زری گو مباش

عشق کدام آتش است کو همه را دلکش است

[...]

مولانا
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۷
sunny dark_mode