گنجور

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

از پس پنجاه سال عشق به ما چون فتاد

از بر ما رفته بود روی به ما چون نهاد

بر دل من مهر بود مهر دلم چون شکست

بر دل من قفل بود قفل درم چون‌گشاد

داد من از دلبری است کاو ندهد داد من

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » مسمط

 

قافلهٔ شب‌ گذشت صبح برآمد تمام

باده شد اکنون حلال خواب شد اکنون حرام

کاسه بدل شد به جام جام‌ بدل شد به کام‌

خوشتر از این روزگار کو و کجا و کدام‌؟

در قدح مشک‌بوی باده بیار ای غلام

[...]

امیر معزی
 
 
sunny dark_mode