گنجور

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

هر که ببازار عشق آرد جنس وفا

من شومش مشتری جان دهمش دربها

گر تو درآئی بدیر کعبه مقبل شود

ور تو روی از حرم کعبه فتد از صفا

آخرت ای کعبه نیست خون ذبیحی قول

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

ساحت کون و مکان عرصه میدان اوست

گوی زمین و سپهر در خم چوگان اوست

تا خم زلف دوتا ریخته اندر قفا

سلسله کائنات جمله پریشان اوست

درد چه درمان کدام چشم بنه بر قضا

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

تیغ بکف میرسد شاهد غضبان کیست

تشنه خونست یار خون بسر خوان کیست

غارت دل میکند غمزه فتان دوست

کفر سر زلف او رهزن ایمان کیست

آتش طور است این مایه نور است این

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۲

 

در همه عمر ار شبی وصل میسر شود

حیف ندارم گرم عمر بر این سر شود

هر که چو منصور رفت بر سر سودای حق

بر سر دارش چه باک گر زستم سر شود

آتش سینا بخواست کشته قبطی بسوخت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۹

 

ایکه زحی میرسی حالت لیلا چه بود

در حق مجنون چه گفت از که سخن میشنود

بود کرا عزتی پیش سگان درش

در زوفا پاسبان بر رخ که میگشود

در خم چوگان زلف داشت سری یا نداشت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۴

 

تا بدبستان دل عشق شد آموزگار

کس زفلاطون عقل می نبرد انتظار

باده که غفلت زده است مست کند هوشیار

ساقی خاصان بیار آینه کردگار

بیهده نبود نظر وقف رخ هر نگار

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۴

 

بی گل رویت یکیست بوی گل و نیش خار

فرش حریر است خار در ره جویای یار

مجمر روی تو را خال مجاور شده

کی بود اسپند را بر سر آتش قرار

فرق من و شیخ شهر چیست بگویم تمام

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۳

 

تا به کی ای چشم مست فتنه برانگیختن

دست نگارین بس است از پی خون ریختن

خون خود آخر به خاک بر درت آمیختم

با تو میسر نشد گرچه برآمیختن

توسن نازت چو شد رام به میدان حسن

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۸

 

من نتوانم ز دوست دیده فرو دوختن

عشق ز حربا مرا بایدم آموختن

خاصیت شمع چیست چهره برافروختن

عادت پروانه چیست پر زدن و سوختن

مشعله‌ای بر فروز زاتش رویت بروز

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۹

 

دور از او چشم بد بزم وصالست این

بخت برآمد زخواب یا که خیالست این

چشم در رقیبان نخفت دیده انجم بدوخت

ورنه من و وصل دوست طرفه محالست این

نقش بتان در نظر کعبه ات اندر قفا

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۸

 

ملک دل و جان گرفت عشق جهانگیر او

عقل هزیمت نمود از دم شمشیر او

دل به یکی غمزه رفت عربده از نو مساز

ملک تو شد گو مبر زحمت تسخیر او

دل که به دیوانگی شهره آفاق شد

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۷

 

بر دم تیغ کجت سر بنهم از خوشی

تا مگر از مکرمت دست بخونم کشی

بلبل اگر بر گلی نغمه سرا شد بباغ

روی تو گر بنگرد پیشه کند خامشی

دزد بود هوشیار در گذر کاروان

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
sunny dark_mode