گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۸

 

از در من دوش کان نگار در آمد

شاخ تمنای من به بار در آمد

برگ حیاتم نمانده بود که ناگه

باغ خزان دیده را بهار در آمد

آنچه خرابی گذشت، وه به دهی گوی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۹

 

روی نکو بی وجود ناز نباشد

ناز چه ارزد، اگر نیاز نباشد

راه حجاز، ار امید وصل توان داشت

بر قدم رهروان دراز نباشد

مست می عشق را نماز مفرمای

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۷

 

سبزه ها نو دمید و یار نیامد

تازه شد باغ و آن نگار نیامد

نوبهار آمد و حریف شرابم

به تماشای نوبهار نیامد

چشم من جویبار گشت ز گریه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰۹

 

گر چه به نظاره ایم، نیز نخوانی

دیده بد دور ازان جمال و جوانی

ما ز تو نزدیک می شویم به مردن

گاه خرامش مگر تو عمر روانی

گر تو درآری به دوستگاری ما سر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸

 

درد سری می‌دهیم باد صبا را

تا برساند به دوست قصهٔ ما را

برسر کویش گذر کند به تانی

با لب لعلش سخن کند به مدارا

پیرهن ما قبا کند به نسیمش

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹

 

تا دل ما با تو کرد روی ارادت

هیچ نیاید ز ما مخالف عادت

گر چه کم ما گرفته‌ای تو ز شوخی

عشق تو افزون شدست و مهر زیادت

رنگ سلامت ندیدم و رخ شادی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷

 

درد دلم را طبیب چاره ندانست

مرهم این ریش پاره پاره ندانست

راز دلم را به صبر، گفت: بپوشان

حال دل غرقه از کناره ندانست

طالع من خود چه شور بود؟ که هرگز

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴

 

یاد تو ما را چو در خیال بگردد

عقل پریشان شود، ز حال بگردد

چون تو پسر مادر سپهر نزاید

گرد جهان گر هزار سال بگردد

ماه نبیند ستاره‌ای چو جبینت

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹

 

شاهد من در جهان نظیر ندارد

بوی سر زلف او عبیر ندارد

سرو بدین قد خوش خرام نروید

ماه چنان طلعت منیر ندارد

ابروی همچون کمان بسیست ولیکن

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳

 

نیشکر آن روز دل ز بند بر آرد

کو چو لبت پسته‌ای به قند بر آرد

صید چو آن زلف چون کمند ببیند

پیش رود، سر به آن کمند برآرد

بر چمن و سبزه آفتی مرسادش

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶

 

بی تو دل من دمی قرار نگیرد

پند نصیحت کنان به کار نگیرد

هر چه در امکان عقل بود بگفتیم

این دل شوریده اعتبار نگیرد

داد من امروز ده، که روز ضرورت

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳

 

آنکه دلم برد و جور کرد و جدا شد

صید ندیدم ز بند او، که رها شد

با دگران سرکشی نمود و تکبر

سرکش و بیدادگر به طالع ما شد

رنج که بردیم باد برد و تلف گشت

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰

 

کیست کز آن بت بمن خبر برساند؟

گر نبود نامه‌ای، زبر برساند

گرم روی کو؟ که پیش این نفس سرد

خشک سلامی به چشم تر برساند

بوسه دهم آستین آنکه سر من

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۵

 

دی ره می‌خانه باز یافته بودم

کار طرب را بساز یافته بودم

جمله به می‌دادم و به مطرب و ساقی

هر چه به عمری دراز یافته بودم

آنچه نه عشق تو بود و رندی و مستی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۳

 

بندهٔ عشقیم و سالهاست که هستیم

ورزش عشق تو کار ماست، که مستیم

بس بدویدیم در به در ز پی تو

چون که نشان تو یافتیم نشستیم

باز دل ما بزیر پای غم تو

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۰

 

از تو میسر نشد کنار گرفتن

پیش تو داند دلم قرار گرفتن

کعبهٔ من کوی تست و حج دل من

حلقهٔ آن زلف تابدار گرفتن

گر ز دل من به گرد غصه برآری

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۸

 

آن گل سوریست در کلاله نهفته

یا به عبیرست برگ لاله نهفته

در دهن کوچک چو پستهٔ او بین

رستهٔ دندان همچو ژاله نهفته

از گل و شکر نواله ایست لب او

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۰

 

گرد مغان گرد و بادهای مغانه

تا به کجا می‌رسد حدیث زمانه؟

هر چه به جز می، بلاشناس و مصیبت

هر چه به جز عشق، باد دان و فسانه

باده ترا چیست؟ شربتیست موافق

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴ - وله نورالله قبره

 

عمر گذشت، ای دل شکسته، چه داری؟

چارهٔ کاری نمی‌کنی، به چه کاری؟

روز بیهوده صرف کرده‌ای، اکنون

گریهٔ بیهوده چیست در شب تاری؟

آنچه ز عمر تو فوت گشت ز روزی

[...]

اوحدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١

 

ای کرمت نظم داده کار جهانرا

والی اقلیم جسم ساخته جانرا

داده شتاب و درنگ از ره حکمت

قدرت تو هیأت زمین و زمانرا

کرده گهر پاش و درفشان بطبیعت

[...]

ابن یمین
 
 
۱
۱۸
۱۹
۲۰
۲۱
۲۲
۴۵
sunny dark_mode