گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹

 

هر که به سودای چون تو یار بپرداخت

همتش از بند روزگار بپرداخت

در غم تو سخت مشکل است صبوری

خاصه که عالم ز غم‌گسار بپرداخت

عشق تو در مرغزار عقل زد آتش

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲

 

صد یک حسن تو نوبهار ندارد

طاقت جور تو روزگار ندارد

عشق تو گر برقرار کار بماند

کار جهان تا ابد قرار ندارد

تیغ جفا در نیام کن که زمانه

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸

 

عشق تو دست از میان کار برآورد

فتنه سر از جیب روزگار برآورد

هر که به کوی تو نیم‌بار فروشد

جان به تمنا هزار بار برآورد

جزع تو دل را هزار نیش فرو برد

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵

 

آنچه تو کردی بتا نه شرط وفا بود

غایت بیداد بود و عین جفا بود

قول تو دانی چه بود دام فسون بود

عهد تو دانی چه بود باد هوا بود

مهر بریدن ز یار مذهب ما نیست

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹

 

مرد که با عشق دست در کمر آید

گر همه رستم بود ز پای درآید

ورزش عشق بتان چو پردهٔ غیب است

هر دم ازو بازویی دگر بدر آید

نیست به عالم تنی که محرم عشق است

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵

 

گرچه به دست کرشمهٔ تو اسیرم

از سر کوی تو پای بازنگیرم

زخم سنان تو را سپر کنم از دل

تا تو بدانی که با تو راست چو تیرم

خصم و شفیعم توئی ز تو به که نالم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴

 

دل بشد از دست دوست را به چه جویم

نطق فروبست، حال دل به چه گویم

نیست کسم غم‌گسار، خوش به که باشم

هست غمم بی‌کنار لهو چه جویم

چون به در اختیار نیست مرا بار

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳

 

طبع تو دمساز نیست چاره چه سازم

کین تو کمتر نگشت مهر چه بازم

تیر جفایت گشاد راه سرشکم

تیغ فراقت درید پردهٔ رازم

از شب هجران بپرس تا به چه روزم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶

 

هست به دور تو عقل نام شکسته

کار شکسته دلان تمام شکسته

عشق تو بس صادق است آه که دل نیست

باده عجب راوق است و جام شکسته

صبح امید مرا به تاختن هجر

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶

 

ماه نو و صبح بین پیاله و باده

عکس شباهنگ بر پیاله فتاده

روز به شب کرده‌ای به تیرگی حال

شب به سحر کن به روشنائی باده

از پی آن تا حصار غم بگشائی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - وله ایضا

 

رستم و بهرام را بهم چه مصاف است

این دو خلف را بهم چه خشم و خلاف است

مایهٔ سودا در این صداع چه چیز است

سود محاکا در این حدیث چه لاف است

معجز این گر نهنگ بحر فشان است

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - در تهنیت ولادت فرزند اخستان شاه

 

صبح چو کام قنینه خنده برآورد

کام قنینه چو صبح لعل‌تر آورد

کاس بخندید کز نشاط سحر گاه

کوس بشارت نوای کاسه‌گر آورد

چار زبان رباب دوش به مجلس

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - تجدید مطلع

 

آن مه نو بین که آفتاب برآورد

غنچهٔ گل بین که نوبهار درآورد

از افق صلب شاه بین که مه نو

آمد و عید جلال بر اثر آورد

ماه نو از فلک به منزل نه ماه

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - دربارهٔ بیماری خود

 

عارضهٔ تازه بین که رخ به من آورد

درد کهن بارگیر خویشتن آورد

تب زده لرزم چو آفتاب همه شب

دور فلک بین که بر سرم چه فن آورد

تفته چو شمعم زبان سیاه چو شمعی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۸ - قصیده

 

منتظری تا ز روزگار چه خیزد

عقل بخندد کز انتظار چه خیزد

جز رصدان سیه سپید نشاندن

بر ره جان‌ها ز روزگار چه خیزد

بیش ز تاراج باز عمر سیه سر

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۲ - در رثاء زوجهٔ خود

 

دیر خبر یافتی که یار تو گم شد

جام جم از دست اختیار تو گم شد

خیز دلا شمع برکن از تف سینه

آن مه نو جوی کز دیار تو گم شد

حاصل عمر تو بود یک ورق کام

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۴ - در ستایش رکن الدین محمد بن عبد الرحمن طغان یزک

 

جام طرب کش که صبح کام برآمد

خندهٔ صبح از دهان جام برآمد

صبح فلک بین که بر موافقت جام

دم زد و بوی میش ز کام برآمد

مهرهٔ شادی نشست و ششدره برخاست

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۸ - ایضا در مرثیهٔ خانوادهٔ خود

 

راز دلم جور روزگار برافکند

پردهٔ صبرم فراق یار برافکند

این همه زنگار غم بر آینهٔ دل

فرقت آن یار غم‌گسار برافکند

خانهٔ بام آسمان که سینهٔ من بود

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۲ - درستایش اصفهان

 

نکهت حور است یا هوای صفاهان

جبهت جوز است یا لقای صفاهان

دولت و ملت جنابه زاد چو جوزا

مارد بخت یگانه زای صفاهان

چون زر جوزائی اختران سپهرند

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۶ - در عزلت

 

شاکرم از عزلتی که فاقه و فقر است

فارغم از دولتی که نعمت و ناز است

خون ز رگ آرزو براندم و زین روی

رفت ز من آن تبی کز آتش آز است

بر قد همت قبای عزله بریدم

[...]

خاقانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode