گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴

 

هر که درین دیرخانه مرد یگانه است

تا به دم صور مست درد مغانه است

ور به دم صور باهش آید ازین می

نیست مبارز مخنث بن خانه است

بر محک دیرخانه ناسره آید

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹

 

دل ز هوای تو یک زمان نشکیبد

دل چه بود عقل و وهم جان نشکیبد

هر که دلی دارد و نشان تو یابد

از طلب چون تو دلستان نشکیبد

گرچه جهان را بسی کس است شکیبا

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷

 

عاشقِ تو ،جانِ مختصر، که پسندد؟

فتنه ی تو، عقلِ بی خبر، که پسندد؟

رویِ تو کز تُرکِ آفتاب، دریغ است

در نظرِ هندویِ بَصَر، که پسندد؟

رویِ تو را تابِ قُوَّتِ نَظَری نیست

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶

 

بر در حق هر که کار و بار ندارد

نزد حق او هیچ اعتبار ندارد

جان به تماشای گلشن در حق بر

خوش بود آن گلشنی که خار ندارد

مست خراب شراب شوق خدا شو

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸

 

عزم خرابات بی‌قنا نتوان کرد

دست به یک درد بی صفا نتوان کرد

چون نه وجود است نه عدم به خرابات

لاجرم این یک از آن جدا نتوان کرد

شاه مباش و گدا مباش که آنجا

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵

 

لوح چو سیمت خطی چو قیر بر آورد

تا دلم از خط تو نفیر بر آورد

لعل تو می‌خورد خون سوختهٔ من

تا خطت آن خون کنون ز شیر بر آورد

گرچه دلم در کشید روی چه مقصود

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۵

 

گر رخ او ذره‌ای جمال نماید

طلعت خورشید را زوال نماید

ور ز رخش لحظه‌ای نقاب برافتد

هر دو جهان بازی خیال نماید

ذرهٔ سرگشته در برابر خورشید

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۰

 

بی تو زمانی سر زمانه ندارم

بلکه سر عمر جاودانه ندارم

چشم مرا با تو ای یگانه چه نسبت

چشم دو دارم ولی یگانه ندارم

مرغ توام بال و پر بریخته از عشق

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۸

 

کار چو از دست من برفت چه سازم

مات شدم نیز خانه نیست چه بازم

در بن این خاکدان عالم غدار

اشک فشان همچو شمع چند گدازم

چون نفسی دیگرم ز عمر امان نیست

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۶

 

ای پسر این رخ به آفتاب درافکن

بادهٔ گلرنگ چون گلاب درافکن

صبح علم بر کشید و شمع برافروخت

جام پیاپی کن و شراب درافکن

شاهد سرمست را ز خواب برانگیز

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۱

 

گر تو نسیمی ز زلف یار نیابی

تا به ابد رد شوی و بار نیابی

یک دم اگر بوی زلف او به تو آید

گنج حقیقت کم از هزار نیابی

لیک اگر بنگری به حلقهٔ زلفش

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۳

 

هم تن مویم از آن میان که نداری

تنگ دلم مانده زان دهان که نداری

ننگری از ناز در زمین که دمی نیست

سر ز تکبر بر آسمان که نداری

من چه بلایی است هر نفس که ندارم

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۳

 

چارهٔ کار من آن زمان که توانی

گر بکنی راضیم چنان که توانی

داد طلب کردم از تو داد ندادی

گر ندهی داد می‌ستان که توانی

گفته بدی من ندانم و نتوانم

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۰

 

گه به کرشمه دلم ز بر بربایی

گه ز تنم جان به یک نظر بربایی

ننگ نیاید تو را که هیچ کسی را

گه دل و گه جان مختصر بربایی

چون تتق از آفتاب چهره کنی دور

[...]

عطار
 
 
sunny dark_mode