×
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳
چمن بی بلبل و بی گل حرامست
صبوح آن به چشم ما چو شامست
تو از من گر نیاری یاد هرگز
چرا شوق رخت جانا مدامست
اگرچه خون ما بر تو حلالست
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۵
سر سرگشته سودای تو دارد
هوای قد و بالای تو دارد
سری دارد به عالم پر ز سودا
که این سر نیز در پای تو دارد
اگر رای تو بر خون دل ماست
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۷
دلم بگرفت از تنها نشستن
دمادم رخ به خون دیده شستن
روا داری تو مرغ جان ما را
به زاری بال و پر درهم شکستن
طریق عهد با یاران یکدل
[...]