نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب اول » فصل دوم
گرد همه دستگاه خود برگشتم
پایم به سفال پارهای در نامد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم
عشق آن خوشتر که با ملامت باشد
آن زهد بود که با سلامت باشد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل پنجم
این کوی ملامت است و میدان هلاک
وین راه مقامران بازنده پاک
مردی باید قلندری دامن چاک
تا بر گذرد عیاروار و چالاک
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هفتم
ای کرده غمت غارت هوش دل ما
درد تو زده خانه فروش دل ما
سری که مقدسان از آن محرومند
عشق تو فرو گفت بگوش دل ما
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هفتم
سر بر در دل بپرده داری بنشست
تا هر چ نه یاد اوست در نگذارد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هفتم
زحمت غوغا بشهر بیش نبینی
چون علم پادشاه بشره در آید
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هجدهم
ای کرده غمت غارت هوش دل ما
درد تو زده خانه فروش دل ما
سری که مقدسان از آن محرومند
عشق تو فرو گفت بگوش دل ما
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل دوم
زلف تو نهایم تا بکمتر بادی
دور از رویت شویم دور از رویت
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم
در عشق تو از ملامتم ننگی نیست
با بیخبران درین سخن جنگی نیست
این شربت عاشقی همه مردان راست
نامردان را درین قدح رنگی نیست
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۴
بر خود در حرص و شهوت اردربندی
حالی به مقام فلکی پیوندی
ور رفرف عشق بارگیر تو شود
بربنده ره مقام خود نپسندی