گنجور

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۴۶

 

نهی زلفین عنبر بار بر دوش

حدیث ما نیاری هیج در گوش

خروش ما زخواری ناشنیده

چرا خیره نهی زلفین بر گوش؟

چو تا با من سخن گویی ز شادی

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۳۶

 

خداوندا من آن جراح عمرم

که دایم هفت عضوم ریش باشد

ز من رادی و دینداری نیاید

چو گیتی زُفت کافر کیش باشد

توانگر تر کسی کو را بجویی

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۵۲

 

عمادالدین تو آن تقدیر حکمی

که با قدرت فلک را نیست مقدار

کشیده خط تو در دفع فتنه

به گرد خطه اسلام دیوار

فکنده هیبتت چون دور دایم

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۸۵

 

خداوندا تویی کز روی رفعت

سپهرت تخت زیبد،مِهر،گَژزَن

گرفت از گلستان لطف و نطقت

همه روی زمین گلزار و گلشن

جهان را آن عمارت داد عدلت

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۸۸

 

ندانستم که هرگز تا بدین جای

به هر کاری مطوق مردکی تو

غلط بودم به کار تو درون در

خبر داری که احمق مردکی تو

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

دلم چون بر سر زلف تو جان بست

برو عشقت در هر دو جهان بست

سر زلفت چو زین حالت خبر یافت

به قصد جان من جان در میان بست

تو را کاین رسم و آیین باشد ای جان

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

ز من چندان که می خواهی وفا هست

از این معنی بگو یک جو تو را هست؟

چه گویم وای دل گویی که جان کن

کنون هم از تو پرسم این وفا هست؟

سلامم را جوابی نیست از تو

[...]

ظهیر فاریابی
 
 
sunny dark_mode