گنجور

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۶

 

به خون خود چو گل آغشته دامن تا گریبانم

به چشم طفل طبعان گرچه از رنگین لباسانم

کسی جز شانه خار از پای من بیرون نمی آرد

درین وادی ز بی غمخوارگی از سینه چاکانم

ندامت هرگز از عصیان نشد نفس مرا حاصل

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۷

 

زمین و آسمان بیهوده می پیمود آوازم

شکستم نغمه را در سینه و آسود آوازم

نوآموز نواسازی نیم چون قمری و بلبل

زبور عشق می سنجید با داوود، آوازم

پریشان کرده مو، در ماتم خاموشیم مجنون

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۸

 

نگاهی کن به حالم، دل به یغما دادهٔ عشقم

نمی‌خیزد غبار من ز جا، افتادهٔ عشقم

سر از احوال من عقل گران جان درنمی‌آرد

سراپای دو عالم گشتم و بر جادهٔ عشقم

رموز معنی از من پرس، افلاطون چه می‌داند؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۹

 

عمارت برنمی‌تابم، ملامتخانهٔ عشقم

نمی‌خواهد کسی آبادیم، ویرانهٔ عشقم

ز داغ سینه دارم لاله‌زاری در کنار خود

ز سوز دل سمندر ساز آتشخانهٔ عشقم

پس از مرگ از زمین مرقدم مردم گیا روید

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۷

 

محیط گوهری از اشک طوفان زای خود دارم

رگ نیسانی از مژگان خون پالای خود دارم

غبار سینه ام بر شور محشر دامن افشاند

دل دیوانه ای در دامن صحرای خود دارم

بیار ای دیده، لعلی باده اشکی اگر داری

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۱

 

پر و بال تذروان محبت بسته دیوانم

که سروستان بود از مصرع برجسته دیوانم

کلام من چو خارا تیغ را دندانه می سازد

نسازد گزلک دخل حسودان خسته دیوانم

جداییهای صورت بگسلاند ربط معنی را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۳

 

ز چشمم آستین بردار تا سیل دمان ریزم

جگر پرگاله ها از دیده های خونفشان ریزم

همان از طبع همّت پیشه دارم شرمساری ها

اگر نقد بهاران را به دامان خزان ریزم

نیارم پای کم ، با ناتوانان از قوی دستان

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۴

 

حساب از سختی آرام فرسا برنمی دارم

شرار آسا سر از بالین خارا برنمی دارم

مرا تکلیف معموری کند خضر و نمی داند

که آسان دست از دامان صحرا برنمی دارم

وداع آرزو کردم که راه بیخودی طی شد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۷

 

نمی آید به راه شوخ طنازی که من دارم

به هم چون چشم عینک، دیدهٔ بازی که من دارم

چنین گر چشم لیلی پرده بردارد ز داغ دل

به صحرا می فتدگنجینهٔ رازی که من دارم

توانی پرده ای سنجید اگر راهی به دل داری

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۸

 

سحر اشکم خروشان بود و آهم شیون افکن هم

دل شوریده می نالید و ناقوس برهمن هم

نه ای هم چشم من، ای شمع محفل گریه کمترکن

سرشک از دیده می بارید با من ابر بهمن هم

تماشای گل و سنبل فریبد کی نگاهم را؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۱

 

اگر خورشید را در زیر دامان می توان کردن

گلِ داغ تو را در سینه پنهان می توان کردن

نمی دارد سحر، هر چند می دانم شب هجران

درین غم طرّهٔ آهی پریشان می توان کردن

گرفتم صید مطلب نیست در دست کسی امّا

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۹

 

خودی بردار از پیش نظر حسن دلارا بین

بکش بر چشم خواب آلود دست، آن چشم شهلا بین

نمی سوزد دلم بر حال دل، مستی تماشا کن

نمی سازد سرم با شور سودا، شور سودا بین

ز بیدادش نکردم شیوه ای، سیر تحمّل کن

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۱

 

ز فیض آبرو سبز است، نخل مدعای من

به آب خویش می گردد، چو گرداب آسیای من

به معراجی رسانیده ست سروت سرفرازی را

که ترسم کوته افتد طره ی آه رسای من

نمی دانم به دام کیستم، لیک این قدر دانم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۲

 

ز خط گلعذاران است سودایی دماغ من

نمک پرورده ی شور بهاران است داغ من

دمی در گلشنم، ضبط زبان خود کن ای بلبل

که نازکتر بود از پرده های گل دماغ من

کند سر دو عالم را، ز مستی نقل محفلها

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۷

 

نمودی جلوه ای شیرین شمایل در خیال من

حنای پای گلگونت شود، خون حلال من

گرانی می کشد از تار کاکل، سرو ناز تو

نداری طاقت بار دلی، نازک نهال من

به این ضعفی که نتوانم نمودن راست، قامت را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۳

 

نقاب از چهره بگشا، شور محشر را تماشا کن

درآ در جلوه، آه شعله پیکر را تماشا کن

به جورم کوش و ظاهر کن عیار کامل صبرم

به رنگم بین و عشق سکه بر زر را تماشا کن

تکلّم شیوه شو، حسرت ده اعجاز مسیحا را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۶

 

ز خون دیده باشد مایه دار، اشک غم آشامان

به آب خویش گردد آسیای گوهر غلتان

به حال زار بیمار غم، ای تیغ ستم رحمی

سرم را بیش ازین مپسند بر زانوی غمخواران

بهار حسن را شرط است ابر دیدهء عاشق

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۱

 

نگاه گرم آتشپاره ای برد اختیار من

بود در پنجه ی برق تجلّی، مشت خار من

شکوه بحر را در قطره گنجایی نمی باشد

نمی دانم چه سان گنجیده جانان در کنار من

جگرهای جراحت دیده را شور قیامت شد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۲

 

ز درویشی بقا دارد دل روشن ضمیر من

زند پهلو به آب زندگی، موج حصیر من

کهن تاریخی عشقم که با داوود مدّتها

زبور ناله می سنجید کلک خوش صفیر من

به خواب مرگ نگذارد هجوم لرزه خسرو را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۷

 

ز رخ چون آتش موسی نمودی، سینه سینا کن

لبت را چون دم عیسی ست، این دل مرده احیا کن

چو نگذاری به عقلم، رهنمون کن شور سودایی

ز شهر آواره ام چون می کنی، مجنون صحرا کن

فروزان چهره چون شمع آمدی، پروانه ات گردم

[...]

حزین لاهیجی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۸
sunny dark_mode