گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۹

 

اتیناکم اتیناکم فحیونا نحییکم

و لو لاکم و لقیاکم لما کنا بودایکم

دخلنا دارکم سکری فشکرا ربنا شکرا

ذکرتم عهدنا ذکرا و نادانا منادیکم

خرجنا من قری الوادی دخلنا القصر یا حادی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۴

 

مرا در دل همی‌آید که من دل را کنم قربان

نباید بددلی کردن بباید کردن این فرمان

دل من می نیارامد که من با دل بیارامم

بباید کرد ترک دل نباید خصم شد با جان

زهی میدان زهی مردان همه در مرگ خود شادان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۵

 

عدو توبه و صبرم مرا امروز ناگاهان

میان راه پیش آمد نوازش کرد چون شاهان

گرفته جام چون مستان در او صد عشوه و دستان

به پیشم داشت جام می که گر میخواره‌ای بستان

منور چون رخ موسی مبارک چون که سینا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۶

 

حرام است ای مسلمانان از این خانه برون رفتن

می چون ارغوان هشتن ز بانگ ارغنون رفتن

برون زرق است یا استم هزاران بار دیدستم

از این پس ابلهی باشد برای آزمون رفتن

مرو زین خانه ای مجنون که خون گریی ز هجران خون

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۷

 

خرامان می روی در دل چراغ افروز جان و تن

زهی چشم و چراغ دل زهی چشمم به تو روشن

زهی دریای پرگوهر زهی افلاک پراختر

زهی صحرای پرعبهر زهی بستان پرسوسن

ز تو اجسام را چستی ز تو ارواح را مستی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۸

 

چه باشد پیشه عاشق به جز دیوانگی کردن

چه باشد ناز معشوقان به جز بیگانگی کردن

ز هر ذره بیاموزید پیش نور برجستن

ز پروانه بیاموزید آن مردانگی کردن

چو شیر مست بیرون جه نه اول دان و نه آخر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۹

 

چرا کوشد مسلمان در مسلمان را فریبیدن

بسی صنعت نمی‌باید پریشان را فریبیدن

بدریدی همه هامون ز نقش لیلی و مجنون

ولی چشمش نمی‌خواهد گران جان را فریبیدن

نمی‌آید دریغ او را چو دریا گوهرافشانی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۰

 

چراغ عالم افروزم نمی‌تابد چنین روشن

عجب این عیب از چشم است یا از نو یا روزن

مگر گم شد سر رشته چه شد آن حال بگذشته

که پوشیده نمی‌ماند در آن حالت سر سوزن

خنک آن دم که فراش فرشنا اندر این مسجد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۱

 

نشانی‌هاست در چشمش نشانش کن نشانش کن

ز من بشنو که وقت آمد کشانش کن کشانش کن

برآمد آفتاب جان فزون از مشرق و مغرب

بیا ای حاسد ار مردی نهانش کن نهانش کن

از این نکته منم در خون خدا داند که چونم چون

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۲

 

چو آمد روی مه رویم کی باشم من که باشم من

چو زاید آفتاب جان کجا ماند شب آبستن

چه باشد خار گریان رو که چون سور بهار آید

نگیرد رنگ و بوی خوش نگیرد خوی خندیدن

چه باشد سنگ بی‌قیمت چو خورشید اندر او تابد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۳

 

چو افتم من ز عشق دل به پای دلربای من

از آن شادی بیاید جان نهان افتد به پای من

وگر روزی در آن خدمت کنم تقصیر ناگاهان

شود جان خصم جان من کند این دل سزای من

سحرگاهی دعا کردم که جانم خاک پای او

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۴

 

چه دانی تو خراباتی که هست از شش جهت بیرون

خرابات قدیم است آن و تو نو آمده اکنون

نباشد مرغ خودبین را به باغ بیخودان پروا

نشد مجنون آن لیلی به جز لیلی صد مجنون

هزاران مجلس است آن سو و این مجلس از آن سوتر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵

 

چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون

دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون

چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید

چو کشتی‌ام دراندازد میان قُلْزُم پرخون

زند موجی بر آن کشتی که تخته‌تخته بشکافد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۶

 

مرا هر دم همی‌گویی که برگو قطعه شیرین

به هر بیتی یکی بوسه بده پهلوی من بنشین

زهی بوسه زهی بوسه زهی حلوا و سنبوسه

برآرد شیر از سنگی که عاجز گشت از او میتین

تو بوسه عشق را دیدی مگر ای دل که پریدی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۷

 

توقع دارم از لطف تو ای صدر نکوآیین

درون مدرسه حجره به پهلوی شهاب الدین

پیاده قاضیم می خوان درون محکمه قاصد

و یا خود داعی سلطان دعاها را کنم آمین

بدین حیله بگنجانی در آن خانه ربابی را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۸

 

چو افتم من ز عشق دل به پای دلربای من

از آن شادی بیاید جان نهان افتد به پای من

وگر روزی در آن خدمت کنم تقصیر چون خامان

شود دل خصم جان من کند هجران سزای من

سحرگاهان دعا کردم که این جان باد خاک او

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۹

 

منم آن حلقه در گوش و نشسته گوش شمس الدین

دلم پرنیش هجران است بهر نوش شمس الدین

چو آتش‌های عشق او ز عرش و فرش بگذشته‌ست

در این آتش ندانم کرد من روپوش شمس الدین

در آغوشم ببینی تو ز آتش تنگ‌ها لیکن

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶۰

 

الا ای باد شبگیرم بیار اخبار شمس الدین

خداوندم ولی دانی تو از اسرار شمس الدین

کسی کز نام او بر بحر بی‌کشتی عبر یابی

چو سامندر ز مهر او روی در نار شمس الدین

کرامت‌ها که مردان از تفاخر یاد آن آرند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱۸

 

می تلخی که تلخی‌ها بدو گردد همه شیرین

بت چینی که نگذارد که افتد بر رخ ما چین

میش هر دم همی‌گوید که آب خضر را درکش

رخش هر لحظه می‌گوید که گلزار مخلد بین

زبان چرب او کرد درختانی پر از زیتون

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱۹

 

اگر امروز دلدارم درآید همچو دی خندان

فلک اندر سجود آید نهد سر از بن دندان

الا یا صاح لا تعجل بقتلی قد دنا المقتل

ترفق ساعه و اسال وصل من باد بالهجران

بگفتم ای دل خندان چرا دل کرده‌ای سندان

[...]

مولانا
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۱۱
sunny dark_mode