حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰
نگاه ناز او فهمید، راز سینه جوشی را
رساند آخر به جایی، عشق فریاد خموشی را
چه پروا گر در میخانه ها را محتسب گل زد؟
نبندد نرگس مستش، دکان می فروشی را
قیامت هم سر از خواب پریشان بر نمی دارم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳
به آب خضر مفروش آبروی پارسایی را
مغانی باده باید کاسه کشکول گدایی را
شکست قدرم از سنجیدگی هموار می گردد
ز مغز خویش دارد استخوانم مومیایی را
ز هجران دیده ام کاری، که کافر از اجل بیند
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸
مزار فیض بخش ماست گلگشت چمن ما را
رگ ابر بهاران است هر تار کفن ما را
به خاک آستانی آشنا گردید پیشانی
اگر غربت جدا افکند از خاک وطن ما را
مپرس از دل، کباب در نمک خوابانده ای دارم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰
شنیدم در قفس از شاخساران شور بلبل را
به سیل گریه دادم خانهٔ صبر و تحمّل را
مدام از دوربینی مرغ زیرک در بلا باشد
شکنج دام می بیند، خم گیسوی سنبل را
نه از دردی خبر دارد، نه فریادی اثر دارد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲
شهیدان تو را ای نونهال سرگرانیها
نمیآید قیامت بر سر، از نامهربانیها
که خودداری کند با جلوهٔ شمشاد نوخیزت؟
ز رفتارت خجالت میکشد سرو از روانیها
نهال عیش ما را گر به تاراج خزان دادی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳
پس از ما تیرهروزان روزگاری میشود پیدا
قفای هر خزان، آخر بهاری میشود پیدا
مکش ای طور با افسردهحالان گردن دعوی
که در خاکستر ما هم شراری میشود پیدا
سرت گردم، دل آشفته ما را چه میکاوی؟
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴
مکن دشوار از تن پروری آزادی جان را
چه محکم می کنی چون ابلهان دیوار زندان را؟
دیار عشق را نازم که طفلان هوسناکش
چو پستان می مکند از ذوق، خون آلوده پیکان را
گریبانی چو صبحم نیست تا از شرم رسوایی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶
نخواهد برد از ما صرفهای خصم عنید ما
جبین از خون قاتل سرخ میسازد شهید ما
به گوش نغمه سنجان چمن بیگانه میآید
برون از پرده دل چون فتد گفت و شنید ما
ثمر در عالم انصاف ازین بهتر نمیباشد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷
جنون را کارها باقی ست با مشت غبار ما
که بان بکاه طفلان میشود خاک مزار ما
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴
فکندم چاکها در جیب جان بیتابی خود را
کشیدم شانهای زلف پریشان خوابی خود را
ز کشتن نیست باکم، لیک می ترسم که تیغ تو
کند ضایع ز خون گرم من، سیرابی خود را
غم عشق تو شد سرمایهٔ عزّ و قبول من
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵
ز خورشید قیامت گر کنم بالین سر خود را
نسازد مستی من خشک، دامان تر خود را
اگر آیینهٔ تیغم، برون از زنگ می آمد
به این گردن فرازان، می نمودم جوهر خود را
فروغ من در این ظلمت سرا روشن نمی گردد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶
نمیگوید کسی امروز چرخ بیمروت را
که تا کی میخوری چون آب، خون اهل غیرت را
صف برگشته مژگانی که من سرگشتهٔ اویم
چو مجنون برده از چشم غزالان خواب راحت را
بود هرگوشه برپا محشر داغ نمک سودی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱
تمنا چون نسوزد در ضمیر من؟ که می باشد
تف صحرای محشر، سینه های دل فگاران را
نیم کوته نظر کز نارساییهای خود سنجم
به آن زلف مسلسل، امتداد روزگاران را
تهی کف رفتن بی قسمتان از من بدان ماند
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲
هلاک جلوه ام قد قیامت دستگاهان را
خراب شیوه ام شمشاد این محشر پناهان را
فدای نازپرور تیغ مژگانی که از شوخی
به خاک بی نیازی ریخت، خون بی گناهان را
تسلی چون تواند شد، دل غلتیده در خونم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳
کشم خط از سواد خامه زلف عنبرافشان را
به داغ رشک سوزد خامهام ناف غزالان را
ز چاک سینه چون خورشید محشر بشکفد داغم
گر آن گل پیرهن چون صبح بگشاید گریبان را
به اشک خود از آن کان ملاحت کام می گیرم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵
نه تنها گل گریبان چاک بازار است از دستت
که در جیب چمن صد پیرهن خار است از دستت
ز تاراج بهاران مست و رنگین جلوه می آیی
حنا نبود، که جوشان خون گلزار است از دستت
ید بیضا که می زد پنجه با خورشید در دعوی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶
برهمن مذهبان زنار بندانند از مویت
مغان آتش پرستی می کنند از دیدن رویت
ز دیر و کعبه فارغ ساخت ما را طاعت عشقت
سجود بندگی کردیم، در محراب ابرویت
نمی آساید از گلگشت جنّت خاطر عاشق
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵
برآ از خویش زاهد، وقت شبگیر خرابات است
علاج زهد خشکت، ساغر پیر خرابات است
ز دام عنکبوت سبحه و سجاده دل برکن
بیا صید بط میکن که نخجیر خرابات است
خراب گردش ساغر، فدای جلوهٔ ساقی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱
به آیینی که ترسازاده از بتخانه میآید
نگاه از گوشهٔ آن نرگس مستانه میآید
مگر افکنده لعل آبدارش از نظر می را
که اشک حسرتی از دیدهٔ پیمانه میآید
به یاد لعل میگون تو، در خاک لحد ما را
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳
صبا را گرد سر گردم، که از کوی تو میآید
سمن را جان برافشانم، کز او بوی تو میآید
زبان نکتهسنجان در دهان انگشت حیرت شد
تکلّم الحق از چشم سخنگوی تو میآید
اگر خواهی که باز آید دل، ای آرام جان بازآ
[...]