گنجور

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۲

 

بسی رفتم پس آز اندر این پیروزه گون پشکم

کم آمد عمر و نامد مایه آز و آرزو را کم

فرو بارید مروارید گرد این سیه دیبا

که بر دو عارض من بست دست بی‌وفا عالم

به مروارید و دیبا شاد باشد هر کسی جز من

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۸

 

چه گوئی؟ ای شده زین گوی گردان پشت تو چوگان

به دست سالیان شسته زمان از موی تو قطران

ز قول رفته و مانده چه بر خواندی و چه شنودی؟

چه گفتند این و آن هر دو؟ چه چیز است این، چه چیز است آن؟

گر این نزدیک را گوئی و آن مر دور را گوئی

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۴

 

جهان بازی گری داند مکن با این جهان بازی

که در مانی به دام او اگرچه تیز پر بازی

برآوردم چو کاخی خوب و اکنون می‌فرود آرد

برآورده فرود آری نباشد کار جز بازی

چه باشد بازی آن باشد که ناید هیچ حاصل زو

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۰

 

شبی تاری چو بی‌ساحل دمان پر قیر دریائی

فلک چون پر ز نسرین برگ نیل اندوده صحرائی

نشیب و توده و بالا همه خاموش و بی‌جنبش

چو قومی هر یکی مدهوش و درمانده به سودائی

زمانه رخ به قطران شسته وز رفتن برآسوده

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۱

 

از آن پس کاین جهان را آزمودی گر خردمندی

در این پر گرد و ناخوش جای دل خیره چرا بندی؟

به بیماری از این جای سپنجی چون شوی بیرون

مخور تیمار چندینی نه بنیادش تو افگندی

یکی فرزند خواره پیسه گربه است، ای پسر، گیتی

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » جامع الحکمتین » بخش ۲۵ - اندر پدید آمدن انواع از شخص

 

بدانه گندم‌اندر چیست کو مر خاک و سرگین را

چنان کردست کآنرا کس همین زین دو نپندارد

چگونه بی سر و دندان و حلق و معده آن دانه

همی خاکی خورد همواره کآب اورا بیاغارد

کسی کاین پر عجایب صنع و قدرت را نمی بیند

[...]

ناصرخسرو
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۱

 

چه جرمست اینکه هر ساعت ز روی نیلگون دریا

زمین را سایبان بندد بپیش گنبد خضرا ؟

چو در بالا بود باشد بچشمش آب در پستی

چو در پستی بود باشد بکامش دود بر بالا

گهی از دامن دریا شود بر گوشۀ گردون

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۸

 

عروس ماه نوروزی چه کرد آن دانۀ گوهر؟

که نورش ماه تابان بود و سعدش زهرۀ ازهر

هزاران صورت رنگین نگاریده برو مانی

هزاران پیکر طبعی بر آورده از و آزر

بر آن هر صورتی رخشان ، زمشک لعلگون صدره

[...]

ازرقی هروی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - در مدح ابوالمظفر فضلون

 

بهر چیزی بود خرسند هرکش قدر بی بالا

بهفت اقلیم نپسندد کسی کش همتی والا

ز خاک و باد و آب آتش شرف دارد فزون زیرا

که چون باشد سوی پستی بود میلش سوی بالا

ندارد هیچ مخلوقی بعالم قدرت خالق

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مدح ابونصر مملان

 

چو بگشاید نگار من دو بادام و دو مرجان را

بدین نازان کند دل را بدان رنجان کند جان را

من و جانان به جان و دل فرو بستیم بازاری

که جانان دل مرا داده است من جان داده جانان را

چو نار کفته دارم دل بنار تفته آگنده

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در مدح ابوالمظفر فضلون

 

کنون دانم که با مردم بدل میلست گردون را

که بر تخت شهی بنشاند شاهشناه فضلون را

یکی سر بود میران را یکی تاجست شاهان را

یکی مه بود ماهان را یکی مهر است گردون را

یکی از هفت گردونست عالی همتش برتر

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - در مدح ابونصر مملان

 

نگار ناردانی لب بهار نارون بالا

میان لاله نعمان نهفته لؤلؤ لالا

دلش یکتائی اندر مهر و بالا چون دلش یکتا

بدان بالای یکتائی مرا درد دو تا بالا

همی غارت کند صبرم بدان دو نرکس شهلا

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶ - در مدح ابوالمعمر

 

ببین آن روی اگر بر سرو بستانت قمر باید

ببین آن زلف اگر بر ماه مشگینت کمر باید

لب و دندان او جوید رخ و زلفین او خواهد

که را مرجان لؤلؤ پوش و مشک گل ببر باید

دو زلف دو رخش بوید دو چشم و دو لبش بوسد

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۶ - در مدح ابوالفتح علی

 

اگر بتگر چنو داند نگاریدن یکی پیکر

روا باشد اگر دعوی خلاقی کند بتگر

نه چون او پیکری آید نه حورالعین چنو زاید

نه گر باشد پری شاید چنو هرگز پری پیکر

بدو رخ چون شکفته گل بدو لب چون فشرده مل

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۷ - در مدح ابوالخلیل جعفر

 

بفرخ فال و خرم بخت و میمون روز و نیک اختر

بدارالملک باز آمد شه نیک اختر از لشگر

شکسته لشکر جنگی بسان خیل افریدون

گشاده قلعه محکم بسان سد اسگندر

چنین زی لشگر ترکان و پیکار بداندیشان

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۸ - در مدح بوعلی

 

سرشگ ابر آزاری زمین را کرد پرگوهر

نسیم باد نیسانی هوا را کرد پرعنبر

ز گلبن گل همیخندد ز مشگ آذین همیبندد

کنون نرگس بپیوندد بهم مینا و سیم و زر

هوا غلغلستان گردد زمین سنبلستان گردد

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۵ - در مدح لشگری

 

که را پشتی کند گردون چه باشد پشتی لشگر

چه باشد یاری لشگر که را دولت بود یاور

چه باید کشتن آن تخمی که بی کشتن ببار آید

چه باید کندن آن کانی که بی کندن دهد گوهر

چه باید مایه آن کس را که یابد سود بی مایه

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۷ - در مدح ابومنصور مملان

 

مه نیسان برون آورد بر صحرا یکی لشگر

که با فیروزه گون در عند با بیجاده گون مغفر

شبیخون برده بر خر خیز و نازش برده بر ششتر

شده پر مشک و پر دیبا از ایشان دشت و کوه و در

بخندد بوستان زیر و بگرید آسمان از بر

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۹ - در مدح ابوالمعمر

 

نگه کن روی آن دلبر چو نقش لعبت بربر

دو گلنارش ببین پر مار و دو مارش ببین پرپر

لبش ماننده مرجان برش ماننده مرمر

رخش پیرایه کشمیر و قدش فتنه کشمر

لبانش برده رنگ از می رخانش برده نور از خور

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۹ - در مدح عمیدالملک ابونصر

 

نگارینا تو از نوری و دیگر نیکوان از گل

چو سنگ از گل شود پیدا چرا هستی تو سنگین دل

مرا حقی است بر چشمت نیارم جستن از چشمت

بچشم شوخ و باطل جوی حق من مکن باطل

بزلفین کردیم بسته بمژگان کردیم خسته

[...]

قطران تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۳۴۸
sunny dark_mode