گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

نسیم صبح کز بویش مشام جان شود مشکین

مگر هر شب گذر دارد بر آن گیسوی مشک آگین

اگر در باغ بخرامد سهی سرو سمن بویم

خلایق را گمان افتد که فردوسست و حورالعین

چو آن جادوی بیمارش که خون خوردن بود کارش

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

بسی خون جگر دارد سر زلف تو در گردن

ولی با او چه شاید کرد جز خون جگر خوردن

قلم پوشیده می رانم که اسرارم نهان ماند

اگرچه آتش سوزان بنی نتوان نهان کردن

مزن بلبل دم از نسرین که در خلوتگه رامین

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

میا در قلب ای دل که بازی نیست جانبازی

مکن بر جان خویش آخر ز راه کین کمین سازی

همان بهتر که باز آئی از این پرواز بی حاصل

که کبک خسته نتواند که با بازان کند بازی

چه می سوزیم و می سازیم همچون عود در چنگت

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

سحر چون باد عیسی دم کند با روح دمسازی

هزار آوا شود مرغ سحر خوان از خوش آوازی

بده آبی و از مستان بیاموز آتش انگیزی

بزن دستی و از رندان تفرّج کن سراندازی

ز پیمان بگذر ای صوفی و درکش باده ی صافی

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

زهی اشکم ز شوق لعل میگون تو عنّابی

مرا دریاب و آب چشم خون افشان که دُریابی

تو گوئی لعبت چشمم برون خواهد شد از خانه

که بر نیل و نمک پوشد قبای موج سیمابی

اگر عنّاب دفع خون کند از روی خاصیت

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

تو چون قربان نمی گردی کجا همکیش ما باشی

بترک خویش و بیگانه بگو تا خویش ما باشی

اگر دردت شود درمان علاج رنج ما گردی

وگر زخمت شود مرهم روان ریش ما باشی

حیات جاودان یابی اگر در راه ما میری

[...]

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode