گنجور

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

اگر بختم دهد باری که یارم همنشین باشد

زهی مقبل که من باشم زهی دولت که این باشد

نباید این چنین ماهی برون از هیچ خرگاهی

نظیرش گر همی‌خواهی مگر در حور عین باشد

میان ظلمت مویش به زیر پرتو رویش

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

من از دنیا و مافیها دل اندر نیکوان بستم

عجب دارم که بشکیبم ز روی خوب تا هستم

مرا باید که در دستم بود زلف پری رویان

چه باشد گر دهد یا نه مریدی بوسه بر دستم

خیال مهر ورزیدن نبود اندر سرم لیکن

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

نیاید در قلم یارا حدیث آرزومندان

اگر صد سال بنویسم بود باقی دو صد چندان

در این آتش که من هستم زمانی دشمنت بادا

که حالی آب گرداند وجودش گر بود سندان

نیم آن کز تو برگردم فراقم گر کشد یا نه

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

ملامت می‌کند دشمن مرا در عشق ورزیدن

به چشم عاشقان باید جمال شاهدان دیدن

نگردانند بدگویان مرا دور از نکورویان

به آواز سگان نتوان ز کوی دوست گردیدن

میان خلق می‌باید که عاشق راز نگشاید

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

چو بالای تو گر سروی میان بوستانستی

از آن سرو سهی بستان بهشت جاودانستی

ز وصف یک سر مویت شدی عاجز بیان من

به جای هر سر مویی مرا گر صد زبانستی

همی‌خواهم که او با من کند یاری چو جان با تن

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

الا ای ماه کنعانی برآ از چاه ظلمانی

به مصر عالم جان شو نشین آنجا به سلطانی

به هر منزل زلیخایی شود در صورتت فتنه

تو را گر ملک می‌باید مزن بر دام شیطانی

دریغ است این که هر صورت تو را مشغول می‌دارد

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مفردات » شمارهٔ ۴۱

 

ز وصف اشتیاق او شدی الکن بیان من

به جای هر سر مویی مرا گر صد زبانستی

همام تبریزی
 
 
sunny dark_mode