گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

خداوندا بشوی از گرد بدنامی جبینم را

نگه دار از سر دست سخن چین آستینم را

مرا چون شمع جا در مجلس صافی ضمیران ده

چراغ انجمن گردان زبان آتشینم را

به بزم می پرستان ساغر می سرمه دان گردد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

خداوندا رهایی ده ز بند درد پایم را

نگه از غنچه خسبی دار باغ دلگشایم را

توانایی کرم فرما که بی امداد برخیزم

مکن محتاج بر دست کسی دیگر عصایم را

در فیض سحر خیزی مکن پوشیده بر رویم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

ز رخ گر آن پری رو دور گرداند نقابش را

کند سنگ فلاخن چرخ ماه و آفتابش را

سر خود آرد و در حلقه فتراکش آویزد

اگر آهو ببیند شوخی چشم رکابش را

درون کلبه تاریک خود چشمی که من دارم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

ز بیتابی گریزانست جان دردمند ما

نشیند چار زانو بر سر آتش سپند ما

ندارد امتداد افغان جان دردمند ما

بود مد نگاه برق فریاد سپند ما

کدام آهو نگه امروز می آید درین صحرا

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

دم صبح است ای ساقی ز رو بردار برقع را

که تا آرد به گردش آسمان جام مرصع را

قدت را دوش دادم امتیاز از سرو در گلشن

که می سازند اکثر انتخاب از بیت مطلع را

خط پشت لبت مد نظرها کرد ابرو را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

زهی فراش زلف عنبرینت طره شب‌ها

سپند خال روی آتشینت چشم کوکب‌ها

در این دوران ز میخواران صدایی برنمی‌آید

چو چشم شیشه می تنگ گردیدست مشرب‌ها

ردای شیخ و زنار برهمن رفته‌اند از کار

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

مده چون بوالهوس در سینه جا عشق مجازی را

مکن با معصیت آلوده دامان نمازی را

به جای سبزه از خاک چمن بادام سر بر زد

به نرگس چشم شوخ او نمود این سحر سازی را

ز برق صبح صادق شمع خاکسترنشین گردد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

اگر قامت برافرازی زمین را جان شود پیدا

به هر جا لب گشاید چشمه حیوان شود پیدا

به دل از داغ تیرش بوستان تازه یی دارم

که از نخل گل او غنچه پیکان شود پیدا

بر اطراف جهان عمریست چون خورشید می گردم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

چه باشد گر بگیری دست چون من ناتوانی را

پری همچون کمان در خانه بی نام و نشانی را

چمن مانند داغ لاله در گرداب خون افتد

اگر گویم به بلبل از جدایی داستانی را

چه سرها مانده ام چون مهر و مه در کوچه خواری

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

ز برق تیغ ابرویت فتاد آتش به کشورها

مه نو گشت میل آتشین در چشم اخترها

گرفتار تن خاکیست روح از پستی همت

به دام افتاده است این مرغ از کوتاهی پرها

ندارد مادر از تأدیب فرزند خود آسایش

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

به حرف غیر می خواهی تو آزار دل ما را

به قول مدعی آتش مزن سر منزل ما را

چرا در پرسش احوال ما ایستادگی داری

به حرفی می توان کردن تو آسان مشکل ما را

نخواهد ماند از وسواس شیطان هیچ کس ایمن

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

ز خونم بعد کشتن شورش محشر شود پیدا

چو بر خاک اوفتد یکدانه چندی سر شود پیدا

به شستشو لباس بدقماش اطلس نمی گردد

به صیقل کی ز تیغ آهنین جوهر شود پیدا

به دیوار قفس تا رخنه ها دیدیم یقینم شد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

به گلشن چون برافروزد ز می رخسار چون گل را

کند فواره خون غنچه منقار بلبل را

به گیسوی عبیرافشان اگر در گلستان آید

به رگهای زمین پیوند سازد شاخ سنبل را

کند چون موم شمع صبر استغنای خوبان را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

غبار گرد بادم توتیای چشم اخترها

پریشان کرد صحرای جنونم مغز در سرها

ز خون تشنگان میخانه دشت کربلا باشد

چو سرهای شهیدان خاک می لیسند ساغرها

نباشد بهره از اموال خود دنیاپرستان را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

بود منعم عزیز کشور و آزاد خوار اینجا

ز سرو باغ رعناتر درخت میوه دار اینجا

در آغاز محبت عاشق از مردن نیندیشد

زند خود را به کام شیر طفل نیسوار اینجا

خداجو را سحرخیزی شود افزونتر از پیری

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

به شمع بزم امشب عرض کردم خامه خود را

به بازوی پر پروانه بستم نامه خود را

چو گل در قلزم خون زد مرا سودای عریانی

به شاخ شعله آخر پهن کردم جامه خود را

درین گلشن دماغم خشک شد از بوی نومیدی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

خدایا تازه کن چون شمع مغز استخوانم را

توانایی کرم فرمای جسم ناتوانم را

نهالم را خزان کردست ایام کهنسالی

شکفتن ها کرامت ساز شاخ ارغوانم را

قد خم گشته یی دارم الهی دستگیری کن

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

خداوندا مده از جوی غفلت آب تاکم را

ز دست معصیت کوتاه کن دامان پاکم را

کند پرهیز انگشت حکیم از جنبش نبضم

نباشد چاره یی غیر از تو جان دردناکم را

تنم را همچو گل کردی به داغ آلوده صبری ده

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

در آغوشم چو می‌آیی میان بهر خدا بگشا

گره از کار من تا وا شد بند قبا بگشا

متاع خویش نتوان کرد پنهان از خریداران

دکان رنگ و بو ای غنچه در پیش صبا بگشا

مکن کوتاه دامان کرم از دست محتاجان

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

گرفتم گوشه‌ای امروز از درها دویدن‌ها

کمان حلقه شد پشت عصایم از خمیدن‌ها

چو گل از سفره ارباب دولت خون دل خوردم

نصیب من نشد چون غنچه غیر از لب گزیدن‌ها

قناعت پیشگان لب تر نمی‌سازند از دریا

[...]

سیدای نسفی
 
 
۱
۲
۳
۸
sunny dark_mode