گنجور

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۳ - خواجه حافظ فرماید

 

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

بخال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

زتبریز ارگلیمی نازک آری در برم یارا

بنقش آده اش بخشم سمرقند و بخارا را

چو شستی رخت در سعدی وکفشت نیست در پاتنگ

[...]

نظام قاری
 

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۶۰ - خواجه حافظ فرماید

 

دلم جز مهر مهرویان طریق در نمیکیرد

زهر در میدهم پندش ولیکن در نمیکیرد

غشقدان را سر آن خاتون زمانی برنمیکیرد

که کیتی بوی مشک و لادن وعنبر نمیکیرد

نماید طیلسان در پرده سالوسی ولی نشکفت

[...]

نظام قاری
 

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۷۰ - سلمان ساوجی فرماید

 

اسیر بند گیسویت کجا در بند جان باشد

زهی دیوانه عاقل که دربندی چنان باشد

اگر بر مفرش رختم نگاهت یکزمان باشد

کلاهت بخشم و خلعت کمرهم در میان باشد

برخت سبز قیغاجی خشیشی دیدم و گفتم

[...]

نظام قاری
 

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۷۵ - سید نعمت الله فرماید

 

مرا حالی‌ست با جانان که جان در بر نمی‌گنجد

مرا سِرّی‌ست با دلبر که دل در بر نمی‌گنجد

به گرما گر شود مویینه مویی درنمی‌گنجد

برون از جامه کتان مرا در بر نمی‌گنجد

چه حالات است در تشریف هرکس درنمی‌یابد

[...]

نظام قاری
 

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۷۶ - امیر حسین دهلوی فرماید

 

چه پوشی پرده بر رویی که آن پنهان نمی‌ماند

وگر در پرده می‌داری کسی را جان نمی‌ماند

به نقش دلکش کمخا نگارستان نمی‌ماند

به روی مهوش والا گل بستان نمی‌ماند

به یاد شقهٔ خسقی شفق چندان که می‌بینم

[...]

نظام قاری
 

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷ - ایضا او فرماید

 

به چشمانت که تا رفتی ز چشمم بی‌خور و خوابم

به ابرویت که من پیوسته چون زلف تو در تابم

بنقش چادرشب کز نهالی بیخورو جوابم

بروی مهوش والا که من از شده در تابم

بگرمی تن قندس بنرمی بر قاقم

[...]

نظام قاری
 

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶ - خواجه عماد فقیه فرماید

 

بجان آمد دل تنگم زدست عقل سرگردان

بده ساقی می باقی زخویشم بیخبر گردان

کتان سان شد تنم بی تاب وچون موئینه مو ریزان

زپار جامه سرما و فکر رخت تابستان

زمانی میخورم در بحر حبر موجزن غوطه

[...]

نظام قاری
 

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷ - مولانا عبید زاکانی فرماید

 

جمال یار و اشک من گلست آن و گلابست این

وصال او و فکر ما خیالست آن و خوابست این

دو صنج حمل را بنگر مهست آن آفتابست این

بروی آن شمط معجر سپهر است آن سحابست این

بتشریف خشیشی گر ببینی قبه دگمه

[...]

نظام قاری
 

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳ - سلمان ساوجی فرماید

 

زسودای رخ و زلفش غمی دارم شبانروزی

مرا صبح وصال او نمیگردد شبی روزی

قبای چارقب کورا را بر آتش بهر زرسوزی

بلای اینچنین باشد زسودای زراندوزی

تو نقشی کز اتو خواهی بخلعتهای آژیده

[...]

نظام قاری
 

نظام قاری » دیوان البسه » فردیات » شمارهٔ ۵۶

 

اگر والا نشان دارد بحسن ای جامه اطلس

علم برکش که این حجت تو خود در آستین داری

نظام قاری
 

نظام قاری » دیوان البسه » فردیات » شمارهٔ ۵۹

 

پس از سی چله دی این مقرر گشت برقاری

که بارانی سقرلاط و سقرلاطست بارانی

نظام قاری
 

نظام قاری » دیوان البسه » مناظرهٔ طعام و لباس » بخش ۱

 

چه داند چکمه را قیمت که گوئی چارپا دارد

دوابی کش سقرلاط و جل خرسک بود یکسان

نظام قاری
 

نظام قاری » دیوان البسه » چند رساله » کتاب آرایش‌نامه

 

رخ از زیلو نگردانم بخار بوریا از فرش

خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد

نظام قاری
 

نظام قاری » دیوان البسه » چند رساله » کتاب آرایش‌نامه

 

قبای قاقم ای فرا بقد صوف کوتاهست

مگر از قندس آری وصله بر دامنش دوزی

نظام قاری
 
 
sunny dark_mode