گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۱

 

سیاهی می کند با من سر زلف نگونسارش

به لب می آورد جانم لب لعل شکربارش

مرا خاری نهاد از هجر خویش آن یار همچون گل

که در پای دل سرگشته دایم می خلد خارش

به شوخی پاره ای کارست در راه غمش ما را

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰

 

چه جرم است این بر آورده سر از دریای موج افگن؟

به کوه اندر دمان آتش به چرخ اندر کشان دامن

رخ گردون ز لون او به عنبر گشته آلوده

دل هامون ز اشگ او به گوهر گشته آبستن

گهی از میغ او گردد نهفته شاخ در لؤلؤ

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶

 

زهی از فر تو گشته جهان نصرت آبادان

زهی در عهد تو دیده زمانه عدل نوشروان

به نصرت دور گردونی به حرمت کعبه ثانی

به رتبت اوج خورشیدی به کنیت سایه یزدان

چو تو ساغر نهی بر کف ترا جنت سزد مجلس

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۳

 

زهی با حسن تو همدم صفا و لطف روحانی

به زلف ار سایه خضری به لب چون آب حیوانی

مه و خورشید پیشانی کنند از روی بی شرمی

اگر پیش رخت بر خاک ره ننهند پیشانی

دلم سوزی و این معنی رگی با جان همی دارد

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

نصیحت می‌کنم دل را که دامن درکش از یارم

چو با دل بر نمی‌آیم به رنج دل سزاوارم

اگر معزولم از وصلش ندارم غم بحمدالله

که در دیوان هجرانش منم تنها که بر کارم

من از وی بر خورم گویی کس این هرگز نیندیشد

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

فراقت نیش غم ما را چنان در جان شکست ای جان

که گفتی تیر جست از شست و در سندان شکست ای جان

ندید از کان عشق ای بت دل من گوهر وصلت

که دل را با تو هم زاول گهر در کان شکست ای جان

چو در زلفت نهادم دل برفتی زلف بشکستی

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

دریغا قصه دردت چنین مشکل نبایستی

ره درد ترا جز وصل تو منزل نبایستی

اگر چه غرقه شد کشتی به دریای غمت دل را

کنارم هر شبی از دیده چون ساحل نبایستی

مرا بهر رضای تو دلی بایستی انده کش

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۳۲

 

مرا با آنکه با اقبال و با دولت سری دارم

ز عالم نگذرد روزی که از عالم نیازارم

به من بر نگذرد روزی که از تشویش و رنج دل

نه از جنسی اثر بینم نه از عیشی خبر دارم

مرا چون رفته اند از دست یاران و عزیزان هم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۳۴

 

منم آن کس که شادی را سر و کاری نمی‌بینم

به عالم خوشدلی را روز بازاری نمی‌بینم

درختی طرفه شد عالم که من چندان که می‌جویم

به جز اندوه و اندیشه بر او باری نمی‌بینم

جوانی گلستان خرم و تازه است و من هرگز

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۸

 

هوا ز انسان خنک شد کز جنان حورا همی گوید

خنک آنکو درین سرما مقام اندر سقر دارد

ز مرغی کو خورد آتش حسدها می‌برد مرغی

که طوبی آشیانست وز کوثر آبخور دارد

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۰

 

نه میر و شه بود هر کو کله دارد قبا بندد

که میر و شه کسی باشد که عالم را نگهدارد

نخیزد از قبا میری که موری هم قبا دارد

نیاید از کله شاهی که شاهین هم کله دارد

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۶

 

خداوندم ظهیرالدین ادام الله ایامه

که در فضل و هنر جز صدر سلطان را نمی شاید

همی داند به عقل کامل و رای رفیع خود

که چرخ ازرق الازرق و دستان را نمی شاید

نباتی کز فضای بی ثبات او همی روید

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۲

 

هر آن عمری که آن از کام دل بر گوشه ای افتد

ز من پرسی من این را از حساب عمر نشمارم

اگر اطراف عالم را بجویند اندرین دوران

حریف همدم و هم غم نشاید یافت پندارم

مرا در کارها دایم میسر باد عون حق

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۵

 

خداوندا ترا گفتم که این شش طاق پیروزه

که خوانندش سپهر نیلی و گردون مینایی

نیرزد آنکه تو با او لب زیرین کنی بالا

که او را نیست کاری در جهان جز زیر و بالایی

بدو دندان نمایی باز بهتر زان بود صدره

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۲۴

 

اتی النیروز محفوفا بهذا الحسن والاحسان

تفضل واشرب الصهبا بهذا الروح والریحان

خداوندا می گلگون ز یار لاله رخ بستان

که رخ بنمود گل در باغ و آمد لاله در بستان

لقد نادی منادی الغیم بالتغرید والالحان

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۳۷

 

الا یا ساکن الدار رأیت الثلج فی الدار

فاوقد بیننا جمرین من خمر و من نار

جهان از برف پر کافور قیصوریست پنداری

بیاور باده روشن که شد روی هوا تاری

ادر کأسین من لحظ و من مکنون خمار

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » ملمعات » شمارهٔ ۴۸

 

دمت دمعی با جفان و لست مذنب جانی

و صارالقلب مشعوفا بالفاظ کمر جان

مرا بیدل چه می‌داری اگر چه دیده و جانی؟

ز جانت دوستر دارم مرا چندین چه رنجانی؟

لئن الف النوی قلبی بحب الوصل انسانی

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 
 
sunny dark_mode