گنجور

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

زهی طغرای نام نامیت عنوان دیوان‌ها

نیابد زیب بی‌نام همایون تو عنوان‌ها

ز گلزارت گلی هر روز گردد زیب دامانی

که افشانند از آن گل دیده‌ها گل‌ها به دامان‌ها

ز یک نور است روشن هر طرف چاک گریبانی

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

ننالد دل که ترسد بشنود هر کس فغانش را

زتاثیر فغان آگه شود دراز نهانش را

به جستجوی دل در کوی آن دلبر بدان مانم

که مرغی در گلستان گم کند هم آشیانش را

به هر بیگانه گردید آشنا آن کس که من اول

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

دلی دارم به امید و وصالش شاد ازین شب‌ها

ولی فریاد از آن روزی که آرد یاد ازین شب‌ها

به امیدی که بنشیند مگر در کوی او روزی

به این شادم که خاک من رود بر باد ازین شب‌ها

شب هجران به روز وصل بود آبستن و اکنون

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

سر کویی که هرگز ره ندارد پادشاه آنجا

گدای بینوایی را که خواهد داد راه آنجا

کشد گر بی گناهان را نمی اندیشد از محشر

که داند نیست خوبان را عقابی زین گناه آنجا

چو سوی صید گه تازد به تیغش حاجتی نبود

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

نصیبم باد یا رب وصل او دور از رقیب اما

رقیب از وصل او هم باد یارب بی نصیب اما

همین نه در چمن مرغ چمن را جاست گاهی هم

گرفتار شکنج دام گردد عندلیب اما

دوای درد خود را از طبیبان هر کسی جوید

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

به قصد صید دیگر ریخت خون صید دل ما را

و گرنه هرگز این طالع نباشد بسمل ما را

به راه منزل اغیار پویانست و از خجلت

به هر کس می رسد پرسد نشان منزل ما را

ندارد تا دل ما هست غم در هیچ دل راهی

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

که با آن شاه خوبان شمه‌ای از حال من گوید

به ماه مصر حال ساکن بیت‌الحزن گوید

ز بس گوید حدیث غیر اگر حرفی به من گوید

نمی‌خواهم که آن شیرین‌زبان با من سخن گوید

به من هرگه رسد ز آن پیش کآرم شکوه‌ای بر لب

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

دل از باد صبا ز احوال دلبر چون خبر گیرد

اگر صد بار گوید باز میخواهد ز سر گیرد

ستاده بر سر من تا کند با خاک یکسانم

گمانم اینکه می خواهد مرا از خاک بر گیرد

تو اندک خوی پیران پیشه کن من شیوه ی طفلان

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

دم مرگ است و بازم دل بود در فکر یار خود

اجل در کار خود مشغول و من و من در فکر کار خود

همی خواند به عشق دیگرانم بی نیازی بین

که صیادم به صیاد دگر بخشد شکار خود

عنانم او کشد هر سوی و من از دست خود نالم

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

اگر وقت سحر در ناله ی هر کس اثر باشد

نباید آرزویی در دل مرغ سحر باشد

جهان ز آه جهان سوزم نه چندان در حذر باشد

چنین تا سیل اشک من روان از چشم تر باشد

مباد آهنگ پروازی کند ز آن طرف بام آن مه

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

بلای دل کز آن بالا به صد غم مبتلا باشد

کسی داند که چون دل مبتلای آن بلا باشد

نمی خواهم کسی از جانب او پیک ما باشد

گرش قاصد صبا، پیغام پیغام وفا باشد

ز بیماران درد عشق آنکس را دوا باید

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

به راهی می‌کشد عشقم که پیدا نیست پایانش

خضر نبود عجب گر گم کند ره در بیابانش

اگر هردم بود صد عهد و پیمان با رقیبانش

نیندیشم که آن پیمان‌شکن سست است پیمانش

شب وصل است و می‌نالم که شاید چرخ پندارد

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

خوشا آن روزگار خوش که با من بود یاری خوش

جدا ز آن یار خوش دیگر ندیدم روزگاری خوش

نمیدانم به صید دل چه آمد آنقدر دانم

که در خون می تپد از شهسواری خوش شکاری خوش

نوید کشتنم آن شوخ امشب داده و دارم

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

نه از پیوند هر آلوده دامانی بود باکش

همین ترسد ز من آلوده گردد دامن پاکش

نیابی هرگز آسایش گرت هر کشته‌ای خواهد

که از راه وفا یک بار آیی بر سر خاکش

گهی از خار خار سینهٔ چاکم شود آگه

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

اگر ز آمیزش اغیار نبود یار من عارش

چرا گردد خجل هرگه که بینم پیش اغیارش؟

به بازار محبت از متاع عاشقی ما را

وفایی هست و جانی تا که خواهد شد خریدارش

هنوز از بار جورت نیست آگه دل، به دوش او

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

به ناکامی دهم جان چون ببینم روی گلفامش

که گر حاصل نشد کام من او حاصل شود کامش

زند هر سنگ بهر راندنم بر بال و پر گردد

برای ماندنم عذری دگر در گوشهٔ بامش

نقاب زلف مشکین هر که بیند بر رخش داند

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

چنان در بزم غیر امشب غمین از وصل جانانم

که هردم شاد سازند از نوید روز هجرانم

چو اندیشم ز جور پاسبان و منع دربانش

که در آن کوز چشم این و آن از ضعف پنهانم

گرم زین پیش یک گل بود دایم زینت دامان

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

چو باشد آن لب میگون شراب ارغوانی هم

بگو وصف زلال کوثر آب زندگانی هم

به کویش رفتم و از ضعف نتوانم که باز آمد

توانایی به کار آمد مرا و ناتوانی هم

ز خط گیرم که کم شد کبر و ناز او عبث باشد

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

چه غم گر در بهاری بوسهٔ او نقد جان دادم

حیات بی ثباتی بهر عمر جاودان دادم

نشد هرگز به من مایل دل او بر خلاف من

که غیر از او ندادم دل به کس تا آنکه جان دادم

تمام عمر صرف این و آن کردم، ستم کردم

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

کجا اندیشه از چشم بد ایام می‌کردم؟

در ایامی که در میخانه می در جام می‌کردم

کنون نه وصل صیاد و نه امید گرفتاری

به این روزم نشاند آن شکوه‌ها کز دام می‌کردم

به ظاهر از سر کوی تو می‌رفتم به شوق اما

[...]

سحاب اصفهانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode