گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۰ - رسیدن خبر مرگ فرهاد به شیرین و زاری او

 

که چون فرهاد روز خود به سر برد

چو شمع صبح دم در سوختن مرد

خلل در عشق شیرین در نیامد

بر آمد جان و شیرین بر نیامد

خبر بردند بر شیرین خون ریز

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۱ - مناجات شیرین در شب فراق

 

شبی تاریک چون دریائی از قیر

به دریا در چکید چشمهٔ شیر

ز جنبیدن فلک بی کار گشته

ستاره در رهش مسمار گشته

ز ظلمت گشته پنهان خانهٔ خاک

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۲ - رفتن خسرو به سوی قصر شیرین و در بستن شیرین به روی خسرو

 

چو بستان تازه گشت از باد نوروز

جهان بستد بهار عالم افروز

ز آسیب صبا در جلوه شد باغ

به غارت داد بلبل خانهٔ زاغ

هوا کرد از گل آشوب خزان دور

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۳ - گفتگوی خسرو و شیرین

 

به زاری گفت کای جانم بتو شاد

غمت شادی فزای جان من باد

بزرگیهای بی اندازه کردی

که با خردان بزرگی تازه کردی

چو بود این بی سبب در پرده ماندن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۴ - پاسخ خسرو به شیرین

 

جوابی با هزاران عذر چون قند

گشاد و کرد شیرین را زبان بند

که ای داروی چشمم خاک کویت

دلم دیوانهٔ زنجیر مویت

ز رخسار تو چشمم باد پر نور

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۵ - غزل سرائی باربد از زبان خسرو

 

چو فرخ ساعتی باشد که تقدیر

دو عاشق را کند با هم به تدبیر

گهی خوش خوش به شادی جام گیرند

گهی در بزم وصل آرام گیرند

گهی با سرو سنبل دست مالند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۶ - شکر ریزی عروسی خسرو و شیرین و فرستادن خسرو انگشتری را به رسم پیمان

 

چو مه در چادر شب رفت در خواب

فرو پیچیدگی گردون نطع مهتاب

عروس صبح را بیدار شد بخت

عروسانه بر آمد بر سر تخت

صنم فرمود کز گنج چو دریا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۷ - عقد کردن خسرو شیرین را

 

ملک فرمود کآید موبدی زود

کند پیوسته مقصودی به مقصود

خردمندی طلب کردند هشیار

ز دل دریاوش و از لب گهر بار

در آمد کاردان و راز پرسید

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۸ - زفاف خسرو و شیرین

 

چو مه در جلوه شد با نازنینان

به خلوت رفت از آن خلوت نشینان

نهان گشت از پی عاشق نوازی

کز آب گل کند گل را نمازی

حریر آبگون بر ماه بر بست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۹ - مجلس ساختن خسرو پرویز با حکیمان

 

در آمد قاصد اقبال سرمست

به توقیع ابد منشور در دست

که خسرو چیست این حاد و خیالی

که عالم پر شد و گنجینه خالی

نگویم دهر پر آوازه کردی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

چنانی در نظر نظارگان را

که رونق بشکنی مه پارگان را

چنان نالان همی گردم به کویت

که دل خون می شود نظارگان را

تو در خواب خوش و من بی تو هر شب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

صبا نو کرد باغ و بوستان را

پیاله داد نرگس ارغوان را

به خط سبز، صحرا نسخه برداشت

سواد روشن دارالجنان را

سحرگاهان چکید از قطره ابر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

گل من سبزه زاری کرد پیدا

زمانه نوبهاری کرد پیدا

در این موسم که از تأثیر نوروز

جهان نو روزگاری کرد پیدا

ز کوه ابر سنگ ژاله افتاد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

چو بگشایی لب شکر شکن را

لبا لب در شکرگیری سخن را

لبت گوید دلیری کن به بوسی

مرا زهره نباشد، صد چو من را

به دل آتش زدی و می دمی دم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

درآمد در دل آن سلطان دل‌ها

دل من زنده شد زان جان دل‌ها

همی‌کارد به کویش تخم جان خلق

که می‌بارد از آن باران دل‌ها

ز بس دل‌ها که در کوی تو افتاد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

زهی وصف لبت ذکر زبان‌ها

دهانت در سخن اکسیر جان‌ها

چو می‌خندد لب شکرفشانت

ز حیرت باز می‌ماند دهان‌ها

ز عشقت کو به دل تخم وفا ریخت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

سری دارم که سامان نیست او را

به دل دردی که درمان نیست او را

به راه انتظارم هست چشمی

که خوابی هم پریشان نیست او را

به عشق از گریه هم ماندم، چه گیرم؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

شبی دیدم چو مه بر بام او را

صراحی پیش و بر کف جام او را

دعا می کردم و می نامدش یاد

ز مستی بهر من دشنام او را

نخواهد دل به خود دشنام ازان لب

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

دلی کش صبر نبود آن من نیست

کسی کو دل دهد جانان من نیست

کبابم ساخت، این خونابه زان ست

گنه بر دیده گریان من نیست

همه مضمون من شهری فرو خواند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

دل کازاد باشد آن من نیست

کسی کوشاد باشد جان من نیست

گدایان جان نهندش، لیک این سهل

خراج دولت سلطان من نیست

خوش آن شوخی که تیرم زد، پس آن گه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۲
sunny dark_mode