گنجور

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۱ - شرح دادن یوسف علیه السلام قصه محنت راه و زحمت چاه را و آگاه شدن زلیخا از آنکه اندوهی که آن روز داشته است به سبب آن بوده است

 

سخن پرداز این شیرین فسانه

چنین آرد فسانه در میانه

که پیش از وصل یوسف بود روزی

زلیخا را عجب دردی و سوزی

ز دل صبر و ز تن آرام رفته

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۲ - تمنا کردن یوسف علیه السلام شبانی را به حکم آنکه هیچ پیغمبری نبوده است که شبانی نکرده است و مهیا ساختن زلیخا اسباب شبانی وی را

 

خوش آن بیدل که دولتیار گردد

به گرد خاطر دلدار گردد

برون آید تمام از خواهش خویش

دهد در خواهش او کاهش خویش

چو خواهد جان روانی بر لب آرد

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۳ - مطالبه کردن زلیخا وصال یوسف را علیه السلام و استغنا نمودن یوسف از وی

 

چو بندد بیدلی دل در نگاری

نگیرد کار او هرگز قراری

اگر نبود به کف نقد وصالش

به نسیه عشق بازد با خیالش

ولی خونش بود از دل چکیده

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۴ - پرسیدن دایه از زلیخا سبب گداختن و سوختن وی را در مشاهده شمع جمال یوسف علیه السلام

 

زلیخا را چو دایه آنچنان دید

ز دیده اشکریزان حال پرسید

که ای چشمم به دیدار تو روشن

دلم از عکس رخسار تو گلشن

دلت پر رنج و جانت پر ملال است

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۵ - فرستادن زلیخا دایه را به نزدیک یوسف علیه السلام و مطالبه مقصود کردن و ابا نمودن وی از آن

 

زلیخا با غم با این درازی

چو دید از دایه رحم چاره سازی

بگفت ای از تو صد یاریم بوده

به هر کاری هواداریم بوده

مرا یک بار دیگر یاریی کن

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۶ - رفتن زلیخا به خود پیش یوسف علیه السلام و تضرع نمودن و عذر گفتن یوسف علیه السلام از تحصیل مراد وی

 

چو دایه با زلیخا این خبر گفت

ز گفت او چو زلف خود برآشفت

به رخسار از مژه خون جگر ریخت

ز بادام سیه عناب تر ریخت

خرامان ساخت سرو راستین را

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۷ - فرستادن زلیخا یوسف را علیه السلام به جانب باغ و تهیه اسباب وی کردن

 

چمن پیرای باغ این حکایت

چنین کرد از کهن پیران روایت

که چون یوسف ز لبهای شکر خا

فشاند این تازه شکر بر زلیخا

زلیخا داشت باغی و چه باغی

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۸ - رسیدن شب و عرضه کردن کنیزکان جمال خویش را بر یوسف علیه السلام تا به کدامیک از ایشان رغبت نماید

 

شبانگه کز سواد شعر گلریز

فلک شد نوعروس عشوه انگیز

ز پروین گوش را عقد گهر بست

گرفت از مه صقیل آیینه در دست

کنیزان جلوه گر در حله ناز

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۹ - تضرع نمودن زلیخا پیش دایه و التماس حیله ای که سبب مواصلت یوسف گردد علیه السلام کردن

 

چو با آن کشته سودای یوسف

ز حد بگذشت استغنای یوسف

شبی در کنج خلوت دایه را خواند

به صد مهرش به پیش خویش بنشاند

بدو گفت ای توانبخش تن من

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۰ - عمارت کردن دایه خانه ای که در وی تصویر جمال یوسف و زلیخا کردند

 

چنین گویند معماران این کاخ

که چون شد بر عمارت دایه گستاخ

به دست آورد استادی هنر کیش

به هر انگشت دستش صد هنر بیش

به رسم هندسی کارآزمایی

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۱ - خواندن زلیخا یوسف را علیه السلام به سوی آن خانه و مطالبه وصال نمودن

 

چو شد خانه تمام از سعی استاد

به تزیینش زلیخا دست بگشاد

زمین آراست از فرش حریرش

جمال افزود از زرین سریرش

قنادیل گهر پیوندش آویخت

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۲ - درآوردن زلیخا یوسف را علیه السلام به خانه هفتم و بذل کردن مجهود در نیل مقصود و گریختن یوسف و ماندن زلیخا در تحیر و تأسف

 

سخن پرداز این کاشانه راز

چنین بیرون دهد از پرده آواز

که چون نوبت به هفتم خانه افتاد

زلیخا را ز جان برخاست فریاد

که ای یوسف به چشم من قدم نه

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۳ - پیش رسیدن عزیز یوسف را بر بیرون آن خانه و پنهان داشتن آنچه میان وی و زلیخا گذشته بود و افشای زلیخا آن را

 

چنین زد خامه نقش این فسانه

که چون یوسف برون آمد ز خانه

برون خانه پیش آمد عزیزش

گروهی از خواص خانه نیزش

چو در حالش عزیز آشفتگی دید

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۴ - کشیدن سرهنگان یوسف را علیه السلام به جانب زندان و گواهی دادن طفل شیرخواره به پاکی وی و گذاشتن وی

 

چو یوسف را گرفت آن مرد سرهنگ

به محنتگاه زندان کرد آهنگ

به تنگ آمد دل یوسف ازان درد

نهان روی دعا در آسمان کرد

که ای دانا به اسرار نهانی

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۵ - در دست از دهن باز داشتن زنان مصر و زبان طعن بر زلیخا کشیدن و به تیغ غیرت عشق دست و زبان ایشان بریدن

 

نسازد عشق را کنج سلامت

خوشا رسوایی و کوی ملامت

غم عشق از ملامت تازه گردد

وز این غوغا بلند آوازه گردد

ملامت شحنه بازار عشق است

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۶ - معذور داشتن زنان مصر بعد از مشاهده جمال یوسف زلیخا را و دلالت کردن یوسف را بر انقیاد زلیخا و تهدید کردن وی به زندان

 

چو کالا را شود جوینده بسیار

فزون گردد بدان میل خریدار

چو یک عاشق بود مفتون یاری

بود بر عشق عاشق را قراری

زند سر آتش سودایش از دل

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۷ - انگیز کردن زنان مصر زلیخا را بر فرستادن یوسف علیه السلام به زندان و فرمان بردن زلیخا ایشان را

 

چو از دستان آن ببریده دستان

همه از خودپرستی بت پرستان

دل یوسف نگشت از عصمت خویش

بسی از پیشتر شد عصمتش بیش

همه خفاش آن خورشید گشتند

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۸ - در پشیمان شدن زلیخا از فرستادن یوسف علیه السلام به زندان و فریاد و زاری کردن بر مفارقت وی

 

درین فیروزه کاخ دیر بنیاد

عجب غافل نهاد است آدمیزاد

نباشد دأب او نعمت شناسی

نداند طبع او جز ناسپاسی

به نعمت گرچه عمری بگذراند

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۹ - بی طاقت شدن زلیخا در مفارقت یوسف علیه السلام و در شب همراه دایه به زندان رفتن و مشاهده جمال وی کردن

 

چو در زندان مغرب یوسف مهر

نهان کرد از زلیخای فلک چهر

زلیخای فلک را چهره شد گم

ز مهر یوسف اندر اشک انجم

زلیخا را غم یوسف چنان کرد

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۰ - رفتن زلیخا در روز به بام قصر خویش و از آنجا نظاره بام زندان کردن و بر مفارقت یوسف ناله و زاری برداشتن

 

شب آمد عاشقان را پرده راز

شب آمد بی دلان را غصه پرداز

توان بس کار در شبگیر کردن

که روزش کم توان تدبیر کردن

زلیخا چون غم شب بگذرانید

[...]

جامی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۲
sunny dark_mode