گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۲

 

بیا با یوسف کنعان به سر بر

چو ما با او در این زندان به سر بر

به دلبر دل سپار و جان به جانان

خوشی در خدمت جانان به سر بر

چه گردی گرد اغیاران شب و روز

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۰

 

بیا از بود و از نابوده بگذر

از این دردسر بیهوده بگذر

ز غیرت غیر او از دل به در کن

ز غیرش چون من فرسوده بگذر

وسیله گر تو را عقل است بگذر

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۷

 

بیا و یک دمی با ما برآور

زمانی با من شیدا بر آور

چو لیلی جانب مجنون به دست آر

مراد خاطر ما را برآور

بر آور کام جان خستهٔ ما

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۱

 

گرفته عشق او دستم دگر بار

ز دست عقل وارستم دگر بار

به صد دستان گرفتم دست ساقی

بزن دستی که زان رستم دگر بار

به عشق چشم مست می فروشش

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۴

 

بیا و پردهٔ هستی برانداز

به خاک نیستی خود را درانداز

برانداز این بنای خودپرستی

ز نو طرحی و فرشی دیگر انداز

سرای عقل ، بنیادی ندارد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۵

 

که را روئی چنین زیباست امروز

که را لعلی روان افزاست امروز

به بالای تو سروی در چمن نیست

ز من بشنو حدیث راست امروز

نمی دانم چه خواهد کرد چشمت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۷

 

به کام دل رسیدم باز امروز

جمال یار دیدم باز امروز

بحمدالله که از هجران رمیدم

به وصل او رسیدم باز امروز

بسی دیروز گفتم ای خداوند

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۴

 

شراب شوق را پیمانه می باش

حریف خلوت جانانه می باش

اگر تو مست مجنونی ندیدی

ببین لیلی و خود دیوانه می باش

در دل می زن اما در شب و روز

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۴

 

بیا ای نور چشم اهل بینش

به نور او جمال او ببینش

نیازی کن اگر او می کند ناز

به جان می کش تو ناز نازنینش

نثار تو است گنج کنت کنزا

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۰

 

چه خوشحالی که می یابم جمالش

چه خوش خوابی که می بینیم خیالش

بیا بر چشم ما بنشین زمانی

که تا بینی به چشم من جمالش

برای حسن او فالی گرفتم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۶

 

به جز درد سر از غافل چه حاصل

از این سودای بی حاصل چه حاصل

سخن از عاشقان و عشق می گو

ز قول عاقل غافل چه حاصل

نکردی حاصلی از عمرت این دم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۸

 

ز نور روی او تابنده گشتم

امیر و سیدم تابنده گشتم

به جانان جان خود تسلیم کردم

به عمر جاودان پاینده گشتم

اگر چه غم بسی خوردم ز هجرش

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۶

 

گدای عشقم و سلطان عالم

غلام خاتم و خاقان عالم

مرید یارم و پیر خرابات

ندیم دردم و درمان عالم

جهان جسم است و من جان جهانم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰۷

 

بُود ممکن که من بی جان بمانم

محال است اینکه بی جانان بمانم

مرا ساقی حریف و عشق یار است

نمی خواهم که از یاران بمانم

دوای درد دل درد است و دارم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۲

 

بیا تا با تو ما همباز گردیم

به شهر خویشتن هم باز گردیم

چو شهباز آمدیم از حضرت شاه

بیا تا نزد آن شهباز گردیم

پَر و بالی برآریم از حقیقت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵۳

 

هر آن نقشی که بر دیده کشیدیم

به جز نور جمال او ندیدیم

به گرد نقطه چون پرگار گشتیم

به آخر هم بدان اول رسیدیم

چو قطره غرق بحر عشق گشتیم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۳

 

دمی در چشم مست ما نظر کن

ببین منظور و ناظر را نظر کن

نگر صورتگری در عین صورت

در این صورت تو آن معنی نظر کن

حباب و موج و قطره جمله آبند

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۴

 

بیا در چشم مست ما نظر کن

ببین منظور و ناظر را نظر کن

درین دریای بی پایان قدم نه

به عین ما درین دریا نظر کن

هزاران آینه گر رو نماید

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۶

 

بقا در عشق اگر خواهی فنا شو

حیات از وصل اگر جوئی چو ما شو

مشو خودبین و خود را نیک دریاب

بدان خود را و دانای خدا شو

اناالحق زن چو منصور از سر عشق

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۰

 

حضور یار بی اغیار خوش بو

بهشت جاودان با یار خوش بو

دلارامی که با من در میان است

کناری با چنان دلدار خوش بو

گل با خار خوش باشد ولیکن

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode