گنجور

قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۰۹

 

دل و جان مرد عاشق دوست دارد

ولی با این دو مهرش هست چندان

که دل بگذارد اندر دست دلبر

که جان بسپارد اندر پای جانان

قاآنی
 

قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۲۳

 

گلستانی که هر برگ گلش را

هزاران گلشن خلدست بنده

روان اهل معنی تا قیامت

به بوی روح‌بخش اوست زنده

قاآنی
 

قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۳۵

 

جوانمردی نه این باشدکه چون برق

به شب برکاروان یک‌دم درخشی

جوانمردی بود آن‌دم که چون ابر

به کشت جان سائل آب بخشی

قاآنی
 

قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۴۲

 

دلا از خویشتن چون درگذشتی

شوی اندر وجود دوست فانی

هم از غیرت ز وی کامی نجویی

هم از حیرت ز وی نامی ندانی

قاآنی
 

قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱۴۹

 

یکی را دیدم اندر ری که دایم

همی نالید از درد جدایی

به خون دل همی مویید و می‌گفت

بتان را نیست الا بیوفایی

چو بر ما حاصل آخر خود همین بود

[...]

قاآنی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode