گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱۱

 

اگر تو سرگذشت من بدانی

دگر افسانه مجنون نخوانی

همی گوید «برو بیدار می باش

مکن تعلیم سگ را پاسبانی »

ز من پرسی که همدردان چه کردند؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱۲

 

نگارین مرا شد نوجوانی

که نو بادش نشاط و کامرانی

خطش پیرامن لب، گوییا خضر

برآمد گرد آب زندگانی

بمیرم بر سر کویش که باشد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱۳

 

سزد گر نیکویی در من ببینی

که خودکام و جوان و نازنینی

به گاه خنده چون دندان نمایی

مرا اندر میان چشم شینی

مسلمان دیدمت، زان دل سپردم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱۳

 

نشان آن دهن از من چه پرسی؟

حدیث جانست این، از تن چه پرسی؟

مرا جان بخش بی دستوری چشم

ازان عیار مردافگن چه پرسی؟

ز سوز سینه پر آتش من

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱۵

 

به خوبی همچو مه تابنده باشی

به ملک دلبری پاینده باشی

من درویش را کشتی به غمزه

کرم کردی، الهی زنده باشی

جفا کم کن که فردا روز محشر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱۸

 

فسون چشمش ار خوابم نبستی

چرا چشمم چنین در خون نشستی؟

وگر بودی به چشمش مردمی هیچ

بدینسان در به روی من نبستی

ور از خوبان به آسانی شدی دل

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱۹

 

دلی دارم در او دردی و داغی

که یکدم نیستش از غم فراغی

به هر دل از دلم سوزی بگیرد

بسوزد چون چراغی از چراغی

ازین شکرلبان شمع صورت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲۴

 

صبا زلف ترا گر دم ندادی

گره بر کار من محکم ندادی

ور از درد دل ما بودی آگاه

مشاطه گیسویت را خم ندادی

وگر در عقل گنجیدی خیالش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲۵

 

زهی رویت شکفته لاله زاری

در حسن ترا گل پرده داری

رخت را بهتر از مه می شمارم

وزین بهتر نمی دانم شماری

درخت صندل آمد قامت تو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲۹

 

فراهم کرد شکل کج کلاهی

که در زیر کلاهش هست ماهی

گناه از دیدن خوبانست حقا

که نفروشم به صد توبه گناهی

سیه رویم ز دل کاین دل چنان سوخت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳۰

 

مرا دل با یکی مانده ست جایی

که ناید روزی از کویش صبایی

همه کس ز آتش بیگانه سوزد

من مسکین به داغ آشنایی

بیا، ای زاغ، کاین آن استخوان است

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۱۰
۱۱
۱۲
sunny dark_mode