گنجور

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۶۰ - خلاصهٔ سخن

 

چه خوش باشد! سخن در پرده گفتن

بیندیشیدن و پرورده گفتن

سخن باید که بر بنیاد باشد

که چون بی‌اصل رانی باد باشد

سخن گر نیک دانی گفت، مردی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۶۱ - حکایت

 

به خر گفتند: کیمخت از چه بستی؟

بگفت: از زخم سیخ و چوب دستی

چو من در خاک خاموشی نشستم

زدندم چوب، تا کیمخت بستم

نشان دانش اندر قیل و قالست

[...]

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۶۲ - تمامی سخن

 

چو دید آن عاشق دلسوز خسته

همایون نامهٔ یار خجسته

به جوش آمد دلش از درد و اندوه

رخش چون کاه گشت و غصه چون کوه

ز نو آغاز کرد افغان و زاری

[...]

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۶۳ - نامهٔ نهم از زبان عاشق به معشوق

 

دگر بوی بهار آورده‌ای، باد

نسیم زلف یار آورده‌ای، باد

به دام اندر کشیدی خسته‌ای را

ز دام عشق بیرون جسته‌ای را

نگارم را خبر ده، گر توانی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۶۴ - غزل

 

ز جام عاشقی مستم دگر بار

بریدم مهر و پیوستم دگر بار

به دام عاقلی افتاده بودم

ز دام عاقلی جستم دگر بار

ز عشقت توبه کردم، چون بدیدم

[...]

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۶۵ - فرد

 

برآرم دست تا رویت به غارت

بچینم گل، نیندیشم ز خارت

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۶۶ - رسیدن نامهٔ عاشق به معشوق

 

چو گوش ماهرخ پر شد ز زاری

به جای آورد شرط دوستداری

بر آن بیچاره رحمت کرد و بخشود

چه گوید کس؟ که جای مرحمت بود

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۶۷ - خلاصهٔ سخن

 

ز بهر آنکه ناچارست دیدن

به هر سختی نمی‌شاید بریدن

اگر در بند آن شیرین زبانی

سخن باید که جز شیرین نرانی

چو با خوبان نباشی مرد کشتی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۶۸ - حکایت

 

بپرسیدند از محمود غازی:

چرا چندین گرفتار ایازی؟

بگفتا: چون که از وی ناگزیرست

ازین پس ما غلامیم، او امیرست

به نرمی طبع تندان رام گردد

[...]

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۶۹ - تمامی سخن

 

دگر بار آن بت از خواری پشیمان

شد از جور و ستمگاری پشیمان

نوشت از غایت مهری، که دانی

ضرورت نامه‌ای در مهربانی

بدان آشفتهٔ مسکین فرستاد

[...]

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۷۰ - نامهٔ دهم از زبان معشوق به عاشق

 

زهی! از جام مهرت مست گشته

ز کوباکوب هجران پست گشته

بسی در عشق گرم و سرد دیدی

کنون بنشین، که آن خود کشیدی

بگستر فرش و خلوت ساز جارا

[...]

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۷۱ - غزل

 

که روز غم بسر خواهد شد آخر

سخن نوعی دگر خواهد شد آخر

نهال آرزو در سینه و دل

به شادی بارور خواهد شد آخر

چو زر بود از جفا روی تو اول

[...]

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۷۲ - مثنوی

 

که یار بیوفا با مهر شد جفت

چو بشنید این غزل با اوحدی گفت

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۷۳ - شنیدن عاشق سخن معشوق را

 

چو آمد نامهٔ معشوق چالاک

به عاشق، گفت آن مهجور غمناک

غنوده بخت شد بیدار ما را

مشرف کرد خواهد یار ما را

طرب پیوند خواهد کرد با دل

[...]

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۷۴ - خلاصهٔ سخن

 

چه باک؟ امروز اگر ره دور باشد

اگر فردا به منزل حور باشد

گر از معشوق صد جور و جفا خاست

چو رخ بنمود عذر جرمها خواست

و گر خونت همی ریزد جمالش

[...]

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۷۵ - حکایت

 

شنیدم حاجییی احرام بسته

چو در ریگ بیابان گشت خسته

بخود گفت: ار چه پر تشویش راهست

جمال کعبه نیکو عذر خواهست

اگر در خانه خود را قید سازی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۷۶ - تمامی سخن

 

اگر نتوان به دیر و زود کردن

بباید چارهٔ بهبود کردن

حریف چستی، اندر عشق چست آی

چو دیر از کار می‌آیی، درست آی

حریف چستی، اندر عشق چست آی

[...]

اوحدی
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۷۷ - در خاتمت کتاب

 

در آن مدت، که بود از محنت تب

جهان بر چشم من تاریک چون شب

دلم مصباح گشت و فکرتم زیت

بدین پرتو بگفتم پانصد بیت

شب شنبه، که بود آغاز هفته

[...]

اوحدی
 
 
۱
۳
۴
۵
sunny dark_mode