گنجور

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۵۵ - دربند افتادن خورشید به دستور افسر، مادرش

 

به نوشانوش رفت آن شب به پایان

سحر چون شد لب آفاق خندان

دگر عیش و طرب را تازه کردند

ز می بر روی عشرت غازه کردند

دو مه گه آشکار و گه نهانی

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۵۷ - بیتابی جمشید در فراق خورشید

 

چمن بی گل ،فلک بی ماه می دید

بدن بی جان ،جهان بی شاه می دید

ز بی یاری شکسته چنگ را پشت

بمانده نای و نی را باد در مشت

فتاده ساغر می دل شکسته

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۵۹ - رفتن مهراب در پی جمشید

 

همی گردید مهراب از پی جم

بسان جم کزو گم گشته خاتم

غلامان گرد کوه و دشت پویان

همی گشتند یکسر شاه جویان

پس از یکماه دیدندش در آن کوه

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۰ - غزل

 

ادامه

دمم کم ده که دم آتش فروزد

چو چربی بیند آتش بیش سوزد

بدین دم ترک این سودا نگیرم

رها کن تا درین آتش بمیرم

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۱ - جمشید در درگاه قیصر

 

ملک با تاج زر کرد عزم درگاه

چو صبح صادق آمد در سحرگاه

روان بر کوه خنگ کوه پیکر

بر اطرافش غلامان کمر زر

تتاری ترک بر یک سوی تارک

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۲ - نامه جمشید به خورشید

 

شب تاری به روز آورد جمشید

به شب بنوشت مکتوبی به خورشید

مطول رقعه ای ببریده در شب

چو زاغ شب به دنبالش مرکب

که در هندوستان سنگین وطن داشت

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۳ - غزل

 

تو ای جان من ای بیمار چونی؟

درین بیماری و تیمار چونی؟

گلی بودی نبودت هیچ خاری

کنون در چنگ چندین خار چونی؟

ترا همواره بستر بود گلبرگ

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۷ - دلجویی خورشید از حال جمشید

 

چو از اغیار مجلس گشت خالی

صنم از حال جم پرسید حالی

که: «آن مسکین حبیبم را چه حالست؟

درین غربت غریبم را چه حالست؟

یکایک قصه جمشید گفتند

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۸ - نامه خورشید به جمشید

 

بنام آنکه نامش حرز جان است

ثنایش بر تر از حد زبان است

انیس خلوت خلوت گزینان

جلیس مجلس تنها نشینان

شفا بخشنده دلهای بیمار

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۰ - رفتن جمشید به دژ خورشید و دیدن او

 

در آن غمنامه چون داد سخن داد

دل خود در میان نامه بنهاد

بپیچید و نهادش پیش شکر

که: «این غمنامه من پیش جم بر

بگو او را اگر داری سر ما

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۱ - غزل

 

مرا در جام خون دل مدام است

برون زین می بر اهل دل حرام است

می ام عشق است و جز سودای آن می

گر آید در سرم، سودای خام است

هر آنکس را که مهر دوست با جان

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۲ - غزل

 

خراباتی و رند ست آشکارا

چو بینم آن حریف مجلس آرا

به بویش می کنم این مستی از می

وگر نه می چه در خوردست مارا؟

به یادش خون خم خوردیم لیکن

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۴ - قطعه

 

شب دوشین بت نوشین لب من

چو می کرد از برم عزم جدایی

بدان تاریکی اش در برگرفتم

چه گفتم؟ گفتمش کای روشنایی،

چو آخر داشتی با آشنایان

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۵ - پاسخ مهراب به افسر

 

بدو مهراب گفت ای افسر روم

به تو آباد باد این کشور روم

کنون در زیر این پیروزه چادر

کسی را نیست چون خورشید دختر

کسی دانم به تنهایی نسازد

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۸ - بزم آرائی جمشید

 

ملک گفتا مباد ای صبح اصحاب

کزین معنی شود خورشید در تاب!

تو چون روز از چه کردی راز پیدا

دریدی پرده همچون صبح شیدا

ملک پر کینه شد از گفت مهراب،

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۲ - آزاد شدن خورشید

 

چو صبح از کوه بنمود افسر زر

ز کوه آمد برون خورشید خاور

پس افسر بر سمند عزم بنشست

به ناز آورد باز رفته از دست

ز شهرستان به سوی دژ روان شد

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۳ - آمدن شادیشاه به خواستگاری خورشید

 

چو شاه چین علم بفراخت بر بام

نگون شد رایت عباسی از شام

به قیصر قاصدی آمد سحرگاه

که اینک می رسد شادی شه از راه

ز درگه خاست آواز تبیره

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۵ - هنرنمائی جمشید و شادیشاه در حضور خورشید و افسر

 

چو خورشید فلک برداشت از چین

می یاقوتی اندر جام زرین

ملک در گفت و گوی عزم میدان

سر زلف سیه را ساخت چوگان

سر بدخواه در چوگان فکنده

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۷ - نجات دادن جمشید ، قیصر را از مرگ

 

چو این شهباز زرین بال خاور

پرید اندر هوا با رشته زر

هزاران زاغ زرین زنگله ساز

بسوی باختر کردن پرواز

به صحرا رفت لشکر فوج بر فوج

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۸ - ستایش قیصر از دلاوری جمشید

 

فرستاد افسر و خورشید را خواند

بر خود چون مه خورشید بنشاند

حدیث صید گاه و شیر و جمشید

حکایت کرد یک یک پیش خورشید

بدو گفت این پسر خسرو نژادست

[...]

سلمان ساوجی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode