گنجور

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۲ - شنیدم در عدم پروانه میگفت

 

شنیدم در عدم پروانه میگفت

دمی از زندگی تاب تبم بخش

پریشان کن سحر خاکسترم را

ولیکن سوز و ساز یک شبم بخش

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۳ - مسلمانان مرا حرفی است در دل

 

مسلمانان مرا حرفی است در دل

که روشن تر ز جان جبرئیل است

نهانش دارم از آزر نهادان

که این سری ز اسرار خلیل است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۴ - به کویش رهسپاری ای دل ای دل

 

به کویش رهسپاری ای دل ای دل

مرا تنها گذاری ای دل ای دل

دمادم آرزوها آفرینی

مگر کاری نداری ای دل ای دل

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۵ - رهی در سینهٔ انجم گشائی

 

رهی در سینهٔ انجم گشائی

ولی از خویشتن ناآشنائی

یکی بر خود گشا چون دانه چشمی

که از زیر زمین نخلی بر آئی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۶ - سحر در شاخسار بوستانی

 

سحر در شاخسار بوستانی

چه خوش میگفت مرغ نغمه خوانی

بر آور هر چه اندر سینه داری

سرودی ، ناله ئی ، آهی فغانی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷ - ترا یک نکتهٔ سر بسته گویم

 

ترا یک نکتهٔ سر بسته گویم

اگر درس حیات از من بگیری

بمیری گر به تن جانی نداری

وگر جانی به تن داری نمیری

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۸ - بهل افسانهٔ آن پا چراغی

 

بهل افسانهٔ آن پا چراغی

حدیث سوز او آزار گوش است

من آن پروانه را پروانه دانم

که جانش سخت کوش و شعله نوش است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۹ - ترا از خویشتن بیگانه سازد

 

ترا از خویشتن بیگانه سازد

من آن آبی طربناکی ندارم

به بازارم مجو دیگر متاعی

چو گل جز سینهٔ چاکی ندارم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۳۰ - زیان بینی ز سیر بوستانم

 

زیان بینی ز سیر بوستانم

اگر جانت شهید جستجو نیست

نمایم آنچه هست اندر رگ گل

بهار من طلسم رنگ و بو نیست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۳۱ - برون از ورطهٔ بود و عدم شو

 

برون از ورطهٔ بود و عدم شو

فزونتر زین جهان کیف و کم شو

خودی تعمیر کن در پیکر خویش

چو ابراهیم معمار حرم شو

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۳۲ - ز مرغان چمن نا آشنایم

 

ز مرغان چمن نا آشنایم

به شاخ آشیان تنها سرایم

اگر نازک دلی از من کران گیر

که خونم می تراود از نوایم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۳۳ - جهان یارب چه خوش هنگامه دارد

 

جهان یارب چه خوش هنگامه دارد

همه را مست یک پیمانه کردی

نگه را با نگه آمیز دادی

دل از دل جان ز جان بیگانه کردی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۳۴ - سکندر با خضر خوش نکته ئی گفت

 

سکندر با خضر خوش نکته ئی گفت

شریک سوز و ساز بحر و بر شو

تو این جنگ از کنار عرصه بینی

بمیر اندر نبرد و زنده تر شو

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۳۵ - سریر کیقباد ، اکلیل جم خاک

 

سریر کیقباد ، اکلیل جم خاک

کلیسا و بتستان و حرم خاک

ولیکن من ندانم گوهرم چیست

نگاهم برتر از گردون تنم خاک

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۳۶ - اگر در مشت خاک تو نهادند

 

اگر در مشت خاک تو نهادند

دل صد پارهٔ خونابه باری

ز ابر نو بهاران گریه آموز

که از اشک تو روید لاله زاری

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۳۷ - دمادم نقش های تازه ریزد

 

دمادم نقش های تازه ریزد

بیک صورت قرار زندگی نیست

اگر امروز تو تصویر دوش است

بخاک تو شرار زندگی نیست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۳۸ - چو ذوق نغمه ام در جلوت آرد

 

چو ذوق نغمه ام در جلوت آرد

قیامت افکنم در محفل خویش

چو می خواهم دمی خلوت بگیرم

جهان را گم کنم اندر دل خویش

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۳۹ - چه میپرسی میان سینه دل چیست

 

چه میپرسی میان سینه دل چیست

خرد چون سوز پیدا کرد دل شد

دل از ذوق تپش دل بود لیکن

چو یک دم از تپش افتاد گل شد

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۴۰ - خرد گفت او بچشم اندر نگنجد

 

خرد گفت او بچشم اندر نگنجد

نگاه شوق در امید و بیم است

نمیگردد کهن افسانهٔ طور

که در هر دل تمنای کلیم است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۴۱ - کنشت و مسجد و بتخانه و دیر

 

کنشت و مسجد و بتخانه و دیر

جز این مشت گلی پیدا نکردی

ز حکم غیر نتوان جز بدل رست

تو ای غافل دلی پیدا نکردی

اقبال لاهوری
 
 
۱
۲
۳
۴
۲۹
sunny dark_mode