گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸۵ - خراب گشتن مجلس خانی از گردش دور مدام، و خفتن بخت بیدار خضر خان، به پریشانی این دولت در واقعه دیدن و تعبیر آن خواب پریشان از دل خسرو خستن

 

بسی دیدم درین گردنده دولاب

ندیدم هیچ دورش بر یکی آب

اگر خورشید این ساعت بلند است

زمان دیگر از پستی نژند است

مکن تکیه به صد رو مسند و تخت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸۶ - راز نامه عتاب آمیز ظل الله سوی شمس الحق خضر خان

 

سر فرمان سپاس باد شاهی

که برتر نیست زو فرمانروائی

گهی نعمت دهد گه بی‌نوائی

گه آرد پادشاهی گه گدائی

ازو بر هر سری مهری نهانی است

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸۸ - کشیدن اجل، شمشیر الوقت سیف قاطع، بر سر تاجوران سر پر، و شهادت آن بهشتیان بر دست زبانی چند، و گزاردن تیغ بر سر ایشان به خبر مشهور، که «السیف محاء الذنوب»

 

شراب عشق بازان آب تیغ است

بهر عاشق چنین آبی دریغ است

شنیدی قصه یوسف که تا چون

بتان را در دست شوند از خون؟

زنی کان حسن را نظاره کرده

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸۹ - بخشیدن برکت و یمن، فرزند یمین‌الدین مبارک را، ازین پند نامه میمون، تا در نقش این پند فرو شود، و از بند نفس بیرون آید!

 

ایا چشم و چراغ دیدهٔ من

رخت بستان و باغ دیدهٔ من!

«مبارک» نام تو ز ایزد بتارک

چو نامت بر پدر گشته مبارک

توئی چون پاره‌ای از جان پاره

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۹۰ - در اختتام این سواد پر از آب زندگانی، که ماجرای دول رانی و خضرخان است ، خصصهما الله به عمر الخضر

 

به حمد الله که از عون الهی

به پایان آمد این «منشور شاهی»

به قدر چار ماه و چند روزی

فروزان شد چنین گیتی فروزی

هم اینجا لیلی و مجنون گرو شد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۹۱ - حکایت

 

یکی را خانه بود آتش گرفته

دلش را شعلهٔ ناخوش گرفته

دوان با چشم گریان و دل ریش

به آب دیده می‌کشت آتش خویش

برو بگذشت، ناگه ، ابلهی مست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۹۷ - حدیث عهد و پیمان لشکر غازی، که در کام نهنگ اندر روند و دیدهٔ اژدر!

 

چو مرد آید برون از عهدهٔ عهد

به کارش بخت و دولت را بود جهد

نشیند اهل دولت را به سینه

چو می در جام و گوهر در خزینه

نماند چون بنفشه کز سر انجام

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۹۸ - مصاف اول غازی ملک با لشکر دهلی به باد حمله‌ای زیر و زبر کردن چنان لشکر

 

دلیری کاو صف مردان بدیده‌ست

نه بازش، دیده در خواب آرمیده‌ست

گوی را زیبد اندر زیر، توسن

که صف تیغ داند باغ سوسن

رود یک سر چو باد آن جا که یک سر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۹۹ - حدیث بخشش جان و نوازش از ملک غازی مسلمانان دهلی را به لطف بی حد و بی مر

 

به پرسیدم من از پیروزی بخت

که ای رنگ تو از فیروزه گون سخت

ملک غازی که فتحش هم عنان بود،

خبر گو بعد فیروزی چه سان بود؟

جوابم داد کاز فیروزمندی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۰۰ - جلوس شه غیاث الدین و دنیا تغلق غازی فراز تخت سلطانی چو افریدون و اسکندر

 

مبارک روز شنبه گاه پیشین

گه هنگامی است با انوار بیش این

جهان از چشمه خود روی شسته

که و مه سبحه و سجاده جسته

مؤذن قامت خود بر کشیده

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۱ - سرآغاز

 

خداوندا دلم را چشم بگشای

به معراج یقینم راه بنمای

به رحمت باز کن گنجینهٔ جود

درونم خوان بشادروان مقصود

دلی بخش از ثنای خویش معمور

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۲ - در توحید

 

به نام آنکه جان را زندگی داد

طبیعت را به جان پایندگی داد

خداوندیکه حکمت بخش خاکست

کمینه بخشش او جان پاکست

دو کون از صنع او یک گل به باغی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳ - مناجات

 

خدایا چون به منشور الهی

رقم کردی سپیدی و سیاهی

ز باران عنایت گل سرشتی

برات مردمی بر وی نبشتی

مثال هستی ما هم ز اول

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۴ - وصف معراج نبی

 

سخن آن به که بهر ارجمندی

ز معراج نبی یابد بلندی

رسولی کاسمان را پایه داده

رکابش عرش را پیرایه داده

شبی تنگ آمده زین حجرهٔ تنگ

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۵ - در فضیلت عشق

 

جهان بی عشق سامانی ندارد

فلک بی میل دورانی ندارد

نه مردم شد کسی کز عشق پاکست

که مردم عشق و باقی آب و خاکست

چراغ جمله عالم عقل و دینست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۶ - آغاز داستان

 

به تاریخ عجم دانندهٔ راز

چنین کرد این حکایت را سرآغاز

که چون خورشید هرمز رفت در خاک

کشید اکلیل خسرو سر بر افلاک

جهان را خسرو از سر کار نو کرد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۷ - گریختن خسرو از مداین

 

چو بر هرمز سر آمد پادشاهی

ز خسرو تازه گشت آن کینه خواهی

بر آن شد کاتش کین بر فروزد

درو بهرام چوبین را بسوزد

فراوان داد رایت را بلندی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۸ - رسیدن خسرو به شیرین در شکارگاه

 

چو صورتگر نمود آن صورت حال

به دام افتاد مرغ فارغ البال

ملک را در گرفت آنحال شیرین

که شیرین آمدش تمثال شیرین

سوی ارمن شتابان شد سبک خیز

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۹ - اظهار عشق کردن خسرو به شیرین

 

چو صبح از پرده راه عاشقان کرد

برون زد شعلهٔ گرم و دم سرد

دگر ره باز شیرین مجلس آراست

حریفان راست گشتند از چپ و راست

دو بی دل باز در زاری درامد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۲
sunny dark_mode