گنجور

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۲۱ - به خواب آمدن یوسف علیه السلام زلیخا را نوبت سیم و نام و مقام وی دانستن و به عقل و هوش باز آمدن

 

بیا ای عشق پر افسون و نیرنگ

که باشد کار تو گه صلح و گه جنگ

گهی فرزانه را دیوانه سازی

گهی دیوانه را فرزانه سازی

چو بر زلف پریرویان نهی بند

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۲۲ - آمدن رسولان پادشاهان اطراف غیر از مصر به خواستگاری زلیخا و تنگدل گشتن وی از نومیدی آن

 

به دارالملک گیتی شهریاران

به تخت شهریاری تاجداران

به دل داغ تمنای تو دارند

به سینه تخم سودای تو کارند

به سوی ما به امید قبولی

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۲۳ - فرستادن پدر زلیخا قاصدی به سوی عزیز مصر و عرض کردن زلیخا بر وی و قبول کردن وی آن را

 

زلیخا داشت از دل بر جگر داغ

ز نومیدی فزودش داغ بر داغ

بود هر روز را رو در سپیدی

بجز روز سیاه ناامیدی

پدر چون بهر مصرش خسته جان دید

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۲۴ - نسیم قبول از جانب مصر وزیدن و محمل زلیخا را چون عماری گل به مصر کشیدن

 

چو از مصر آمد آن مرد خردمند

که از جان زلیخا بگسلد بند

خبرهای خوش آورد از عزیزش

تهی از خویش و پر کرد از عزیزش

گل بختش شگفتن کرد آغاز

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۲۵ - خبر یافتن عزیز مصر از مقدم زلیخا و به عزیمت استقبال برخاستن و لشکریان مصر را به تجمل تمام آراستن

 

عزیز مصر چون آن مژده بشنید

جهان را بر مراد خویشتن دید

منادی کرد تا از کشور مصر

برون آیند یکسر لشکر مصر

ز اسباب تجمل هر چه دارند

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۲۶ - دیدن زلیخا عزیز مصر را از شکاف خیمه و فریاد برداشتن که این نه آن کس است که من در خواب دیده ام و سالها محنت محبتش کشیده ام

 

زلیخا کرد ازان چشمه نگاهی

برآورد از دل غمدیده آهی

که واویلا عجب کاریم افتاد

به سر نابهره دیواریم افتاد

نه آنست اینکه من در خواب دیدم

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۲۷ - درآمدن زلیخا همراه عزیز مصر به مصر و بیرون آمدن مصریان و طبق های نثار بر عماری زلیخا افشاندن

 

سحرگاهان که زد چرخ مکوکب

ز زرین کوس کوس رحلت شب

کواکب نیز محفل برشکستند

به همراهی شب محمل ببستند

شد از رخشانی آن زر فشان کوس

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۲۸ - عمر گذرانیدن زلیخا در مفارقت یوسف علیه السلام و تلهف و تأسف وی بر آن مدی اللیالی و الایام

 

چو دل با دلبری آرام گیرد

ز وصل دیگر کی کام گیرد

کجا پروانه پرد سوی خورشید

چو باشد سوی شمعش روی امید

نهی صد دسته ریحان پیش بلبل

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۲۹ - آغاز حسد بردن اخوان و دور انداختن یوسف را علیه السلام از کنعان

 

دبیر خامه ز استاد کهن زاد

درین نامه چنین داد سخن داد

که چون یوسف به خوبی سربرافراخت

دل یعقوب را مشعوف خود ساخت

به سان مردمش در دیده بنشست

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۰ - خواب دیدن یوسف علیه السلام که آفتاب و ماه و یازده ستاره وی را سجده می برند و شنیدن اخوان آن را و زیادت شدن حسد ایشان

 

خوش آن کز بند صورت باز رسته

ز سحر چشمبندان چشم بسته

دلش بیدار و چشمش در شکر خواب

ندیده کس چنین بیدار در خواب

بپوشیده ز ناپاینده دیده

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۱ - مشورت کردن برادران با یکدیگر که چه حیله سازند که یوسف را از پیش پدر دور سازند

 

چو گردد کشته پنهان ماند این راز

ز کشته بر نیاید هرگز آواز

یکی گفت این به بی دینیست راهی

که اندیشیم قتل بی گناهی

اگر اسب جفا رانیم آخر

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۲ - رفتن برادران پیش پدر و درخواست کردن که یوسف را علیه السلام همراه خود به صحرا برند

 

جوانمردان که از خود رستگانند

به کنج بیخودی بنشستگانند

ز قید طبع و کید نفس پاکند

به راه درد و کوی عشق خاکند

نه زیشان بر دل مردم غباری

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۳ - بردن برادران یوسف را از پیش پدر و در راه هدایت خود چاه ضلالت کندن و وی را بی هیچ جنایت در چاه افکندن

 

فغان زین چرخ دولابی که هر روز

به چاهی افکند ماهی دل افروز

غزالی در ریاض جان چرنده

نهد در پنجه گرگ درنده

چو یوسف را به آن گرگان سپردند

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۴ - رسید کاروان به سر چاه و یوسف را بیرون آوردن و یک بار دیگر عالم را به آفتاب جمال وی روشن کردند

 

بنامیزد چه فرخ کاروانی

کز ا یشان آب جویان کاروانی

چو دلوی برکشد ناگه ز چاهی

شود طالع ز برج دلو ماهی

سه روز آن ماه در چه بود تا شب

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۵ - رسانیدن مالک یوسف را علیه السلام به حوالی مصر و خبر یافتن پادشاه از آن و عزیز را به استقبال ایشان فرستادن

 

چو مالک را برون از دست رنجی

فرو شد پای ازان سودا به گنجی

نمی آمد به روی آن دلارای

در آن ره بر زمین از شادیش پای

به بویش جان همی پرورد و می رفت

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۶ - به آب نیل درآمدن یوسف علیه السلام و غبار سفر از خود شستن و به قصد بارگاه پادشاه مصر در هودج نشستن

 

به چارم روز موعود یوسف خور

چو زد از ساحل نیل فلک سر

به یوسف گفت مالک کای دلارای

تو همچون خور کنار نیل کن جای

ز خود کن گرد ره را شست و شویی

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۷ - رسدن زلیخا به درگاه پادشاه و سبب ازدحام پرسیدن و جمال یوسف را علیه السلام دیدن و وی را شناختن

 

زلیخا بود ازین صورت تهی دل

کزو تا یوسف آمد یک دو منزل

ولی جانش ازان معنی خبر داشت

ز داغ شوق سوزی در جگر داشت

نمی دانست کان شوق از کجا خاست

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۸ - به معرض بیع درآوردن مالک یوسف را علیه السلام و خریدن زلیخا وی را به اضعاف آنچه دیگران می خریدند

 

چه خوش وقتی و خرم روزگاری

که یاری بر خورد از وصل یاری

برافروزد چراغ آشنایی

رهایی یابد از داغ جدایی

چو یوسف شد به خوبی گرم بازار

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۹ - داستان دختر بازغه نام از نسل عاد که به مال و جمال نظیر خود نداشت و غایبانه عاشق جمال یوسف شد و در آن آیینه جمال حقیقت دید و از مجاز به حقیقت رسید

 

نه تنها عشق از دیدار خیزد

بسا کین دولت از گفتار خیزد

درآید جلوه حسن از ره گوش

ز جان آرام برباید ز دل هوش

ندارد بیش ازین دلاله کاری

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۰ - تربیت کردن زلیخا یوسف را علیه السلام و خدمتگاری نمودن وی مر او را به آنچه دسترس وی بود

 

چو دولت گیر شد دام زلیخا

فلک زد سکه بر نام زلیخا

نظر از آرزوهای جهان بست

به خدمتگاری یوسف میان بست

ز زرکش جامه های خز و دیبا

[...]

جامی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۲
sunny dark_mode