نگارا زخم دل را مرحمش کن

ترحم بر هجوم ماتمش کن

شده بسیار بار درد و داغم

اگر داری سر یاری سر یاری کمش کن

سر بیگانگی دارد وصالت

[...]

چو شاه طوس در ملک خراسان

ز سوز زهر شد حال پریشان

داد پر اضطراب و چشم گریان

زبان حال می‌فرمود نالان

الهییا الهی من غریبم

[...]

اگر دستت رسد با همنشینی

دو روزی خلوتی را برگزینی

گل راحت به کام دل بچینی

خوشا مستی و عشق نازنینی

نه کیشی و نه آئین و نه دینی

[...]

شنیدم شد ز مغروری و مستی

ز بر دستی دچار زیردستی

نکرد اندیشه از دهر دو رنگی

بزد بر فرق آن بیچاره سنگی

روان گردید خون از جای سنگش

[...]

یکی بیچاره‌ای محنت رسیده

به دوران کور و محروم از دو دیده

نهان در پرده عصمت زنی داشت

چو شیطان بلکه دزد رهزنی داشت

به افسون و حیل دایم شب و روز

[...]

یکی از شهریاران زمانه

که اکنون نیست از نام نشانه

سوی سقراط دانا راه سر کرد

به خوابش دید چون بر وی گذر کرد

بدان دانا حکیم، آن فتنه‌انگیز

[...]

شنیده‌ستم که شاپور ذوالاکناف

خصومت داشت با شاهی ز اسلاف

به شه گردید از شاپور در جنگ

ز بس جنگ خصومت عرصه شد تنگ

ز میدان جدال آمد فراری

[...]

یکی در خدمت ختم النبیین(ص)

نشسته بود با صد عز و تمکین

به دوران در شمار اغنیا بود

بسی از دست کار خود رضا بود

درآمد جامه چرکینی هم از در

[...]

یکی روز از سر عبرت به عالم

گذشتی حضرت عیسی‌بن مریم

پرستو کی بدید اندر زمانه

که بهر خویش سازد آشیانه

لب معجز نما چون غنچه بشگفت

[...]

یکی روز از سر عیش و فراخی

نشیمن بود جمعی را به کاخی

در درج سخن را باز کردند

ز عیب آن بنا آغاز کردند

یکی می‌گفت از بنیاد زشتش

[...]

چنین فرمود آن شاهنشه دین

شفیع‌المذنبین ختم‌النبیین

که چون گردد صباح روز محشر

به پا میزان عدل حی داور

بیاید بنده‌ای از جرم در بند

[...]

شنیدستم که اسکندر چه شد وقت

که از دنیا سوی عقبی کشید رخت

وصیت کرد با یاران همزاد

که چون شد جانم از قید غم آزاد

ز تاج و تخت جویم چون کناره

[...]