گنجور

رهی معیری » منظومه‌ها » خلقت زن

 

کیم من دردمندی ناتوانی

اسیری خسته‌ای افسرده‌جانی

تذروی آشیان بر باد رفته

به دام افتاده‌ای از یاد رفته

دلم بیمار و لب خاموش و رخ زرد

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » منظومه‌ها » بهار عشق

 

روان‌پرور بود خرم‌بهاری

که گیری پای سروی دست یاری

وگر یاری ندارد لاله‌رخسار

بود یکسان به چشمت لاله و خار

چمن بی‌هم‌نشین زندان جان است

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۳۲ - دل من

 

درون کلبه تنگی شبانگاه

ز آتشدان، به هرسو شعله خیزد

در آتش چوب تر همچون دل من

«سری سوزد، سری خونابه ریزد»

سراید ساز، از سوز جدایی

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » ترانه‌ها و نغمه‌ها » شمارهٔ ۵۲ - برای سنگ مزارم سروده‌ام

 

الا، رهگذر، کز راهِ یاری

قدم بر تُربَتِ ما، می‌گذاری

در اینجا، شاعری غمناک خفته است

رهی در سینهٔ این خاک خفته است

فرو خفته چو گل، با سینهٔ چاک

[...]

رهی معیری
 
 
sunny dark_mode