گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸۷

 

گرت هست سر ما سر و ریش بجنبان

وگر عاشق شاهی روان باش به میدان

صلا روز وصال است همه جاه و جمال است

همه لطف و کمال است زهی نادره سلطان

کجایی تو کجایی نه از حلقه مایی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸۸

 

بیا بوسه به چند است از آن لعل مثمن

اگر بوسه به جانی است فریضه است خریدن

چو آن بوسه پاک است نه اندرخور خاک است

شوم جان مجرد برون آیم از این تن

مرا بحر صفا گفت که کامی نرسد مفت

[...]

مولانا
 

مولانا » فیه ما فیه » فصل شانزدهم - نایب گفت که پیش از این کافران بت را می‌پرستیدند

 

فرشته رَست به علم و بهیمه رَست به جهل

میانِ دو به تنازع بمانْد مردم‌زاد

مولانا
 
 
sunny dark_mode